این وبلاگ متعلق به کلیه برو بچه هایی ست که زمانی عضو پارس آذرخش بودند و هستند. و اعلام می شود این یک وبلاگ خصوصی بوده و هیچگونه وابستگی به شرکت ندارد.
۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه
Last post of 2008
من دیگه نمی خوام سرما بخورم:)
سرماخوردگی یک بیماری با منشاء ویروسی هست، که در فصل های پاییز و زمستان بیشتر شایع میشه. البته بسیاری این رو به خاطر سرد شدن هوا می دونند و معتقدند که این هوای سرد هست که باعث سرما خوردگی میشه و اصلا اسم این بیماری نیز از همین باور گرفته شده. اما تحقیقات دانشمندان رابطه علمی و دقیقی بین این دو نشون نداده. البته تئوری هایی در مورد علت شایع بودن این بیماری در فصل های سرد وجود داره، یکی از این تئوری ها علت سرماخوردگی در فصول سرد رو این می دونه که در این فصل با وجودی که لباس گرم هم می پوشیم ولی دماغ ما در معرض سرما قرار داره و این سرما توان ایمنی بینی ما رو کم می کنه و باعث می شه تا ویروس از طریق بینی ما به بدن ما نفوذ کنه. سیستم ایمنی بدن با گذشت زمان راه مقابله با ویروس سرماخوردگی رو یادمی گیره به همین خاطر با زیاد شدن سن احتمال ابتلا به سرماخوردگی به خودی خود کمتر میشود.
سرماخوردگی بیماری ساده ای به نظر می رسه که به راحتی با دارو رفع میشه، اما شاید بهتر این باشه که به نحوی جلوی این بیماری شایع در فصل سرد رو بگیریم و از ابتلا به اون پیشگیری کنیم. اگرچه هیچ تضمینی برای این وجود نداره که ما بتونیم جلوی سرما خوردن خودمون رو بگیریم اما رعایت نکات زیر کمک زیادی می کنه تا احتمال ابتلای ما به این بیماری کم بشه :
۱/ دست های خود را بیشتر بشویید، ویروس سرماخوردگی به سادگی از طریق دست دادن و یا تماس منتقل میشه، پس دست های ما وقتی که در تماس زیاد با محیط هستیم یکی از منابع عمده آلودگی به این ویروس محسوب میشه پس بهتره که به دفعات بیشتر دستمون رو خوب با مواد شوینده بشوییم.
۲/ به بینی، دهان، گوش و چشمانتان دست نمالید، خوب شستن دست می تونه کمک زیادی به عاری بودن دست شما از ویروس بکنه، اما نمی تونید تضمین کنید که دست شما آلوده نیست، پس بهتره که از تماس دستتون با بینی، دهان، گوش و چشمانتان پرهیز کنید. این اجزای صورت از نقاط ورودی ویروس به بدن شما هستند، پس سعی کنید کمتر دستهاتون رو یا اشیاء دیگه رو با اونها در تماس قرار بدید
۳/ از وسایل شخصی خودتون استفاده کنید، برای اینکه ویروس از طریق افراد آلوده به شما منتقل نشه بهتره که از وسایل شخصی خودتون استفاده کنید، لیوان، قاشق، بشقاب همه اینها محلی هستند که ممکن هست توسط فرد آلوده به ویروس آلوده شده باشند و به سادگی با استفاده شما از همون وسایل آلوده ویروس با بدن شما منتقل خواهد شد.
۴/ نقاطی از خانه که بیشتر با دست در تماس است را بیشتر تمیز کنید، کلید برق، دستگیره در، کلید ها، کنترل تلویزیون و سایر وسایل و نقاطی که افراد با آن در تماس هستند را به طور مداوم تمیز کنید. این وسایل می توانند در انتقال ویروس سرماخوردگی از هریک از اعضای خانواده به سایرین نقش مهمی بازی کنند.
۵/ به حوله هایتان بیشتر توجه کنید، حوله با دست و روی شما در تماس است پس اگر حوله به صورت اشتراکی مصرف شود بدون شک یک عامل قوی در انتقال ویروس است پس بهتره که هر عضو خانواده از حوله اختصاصی خودش استفاده کنه تا منجر به آلودگی سایرین نشه. اگر سرماخورده هستید اصلا از حوله های پارچه ای استفاده نکنید، می تونید از دستمال کاغذی و یا حوله های یکبار مصرف استفاده کنید اینجوری جلوی انتقال ویروس به سایر اعضای خانواده رو می گیرید.
۶/میوه و سبزیجات تازه بیشتری مصرف کنید، مصرف روزانه میوه و سبزیجات کمک زیادی به تقویت سیستم ایمنی بدن شما می کنه به خصوص در فصل سرما سعی کنید بیشتر از میوه هایی که سرشار از ویتامین ث هستند استفاده کنید، ویتامین ث به تقویت دستگاه ایمنی بدن کمک می کند. در فصل هایی که احتمال سرماخوردگی هست از خوردن چیزهای شیرین و یا غذاهای پر روغن و سرخ کردنی پرهیز کنید.
۷/ استراحت کافی کنید و آرامش داشته باشید، تحقیقات مختلف نشان داده است که خستگی و استرس در تضعیف سیستم ایمنی بدن نقش موثری دارد. پس برای اینکه سرمانخورید سعی کنید استراحت کافی داشته باشید و آرامش خودتون رو حفظ کنید.
امیدوارم که همیشه بدن سالم و قوی داشته باشید
۱۳۸۷ دی ۱۰, سهشنبه
انهایی که ....
جملات زیبا
مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی
بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن
فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران... زلال كه باشى، آسمان در توست
نلسون ماندلا
۱۳۸۷ دی ۶, جمعه
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته !!!
در اينصورت كره زمين مانند فردی 46 ساله خواهد بود!
هيچ اطلاعي در مورد هفت سال اول اين فرد وجود ندارد و در بارهي سالهاي مياني زندگي او نيز اطلاعات كم و بيش پراكندهاي داريم!
اما اين را ميدانيم كه در سن 42 سالگي، گياهان و جنگلها پديدار شده و شروع به رشد و نمو كردهاند. اثري از دايناسورها و خزندگان عظيم الجثه تا همين يكسال پيش نبود! يعني زمين آنها را در سن 45 سالگي به چشم خود ديد و تقريبا 8 ماه پيش پستانداران را به دنيا آورد.
در اوايل هفتهي پيش ميمونهاي آدمنما به آدمهاي ميموننما تبديل شدند! و آخر هفته گذشته دوران يخ سراسر زمين را فرا گرفت.
انسان جديد فقط حدود 4 ساعت روي زمين بوده و طي همين يك ساعت گذشته كشاورزي را كشف كرده است !!!
بيش از يك دقيقه از عمر انقلاب صنعتي نميگذرد و...حال ببينيد انسان در اين يك دقيقه چه بلائي بر سر اين بيچارهي 46 ساله آورده است!!!او طي 40 دقيقهي بيولوژيكي، از اين بهشت يك آشغالداني كامل ساخته است.او خودش را به نسبتهاي سرسامآوري زياد كرده، و نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض كرده است!سوختهاي اين سياره را مال خود كرده و همه را به يغما برده است!
و الان مثل كودكي معصوم و بي تقصير! ايستاده و به اين حملهي برق آسا نگاه ميكند!!!!!!
۱۳۸۷ دی ۳, سهشنبه
زندگي نوشيدن قهوه است
گروهي از فارغ التحصيلان پس از گذشت چند سال و تشكيل زندگي و رسيدن به موقعيتهاي خوب كاري و اجتماعي طبق قرار قبلي به ديدن يكي از اساتيد مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعي آن ها خيلي زود به گله و شكايت از استرسهاي ناشي از كار و زندگي كشيده شد.استاد براي پذيرايي از ميهمانان به آشپزخانه رفت و با يك قوري قهوه و تعدادي از انواع قهوه خوري هاي سراميكي، پلاستيكي و كريستال كه برخي ساده و برخي گران قيمت بودند بازگشت. سيني را روي ميز گذاشت و از ميهمانان خواست تا از خود پذيرايي كنند.پس از آنكه همه براي خود قهوه ريختند استاد گفت: اگر دقت كرده باشيد حتما متوجه شدهايد كه همگي قهوه خوريهاي گرانقيمت و زيبا را برداشتهايد و آنها كه ساده و ارزان قيمت بوده اند در سيني باقي ماندهاند. البته اين امر براي شما طبيعي و بديهي است.سرچشمه همه مشكلات و استرسهاي شما هم همين است. شما فقط بهترينها را براي خود ميخواهيد. قصد اصلي همه شما نوشيدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوريهاي بهتر را انتخاب كرديد و البته در اين حين به آن چه ديگران برميداشتند نيز توجه داشتيد. به اين ترتيب اگر زندگي قهوه باشد، شغل، پول، موقعيت اجتماعي و … همان قهوه خوريهاي متعدد هستند. آنها فقط ابزاري براي حفظ و نگهداري زندگياند، اما كيفيت زندگي در آنها فرق نخواهد داشت .گاهي، آن قدر حواس ما متوجه قهوهخوري هاست كه اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نميفهميم. پس دوستان من، حواستان به فنجانها پرت نشود … به جاي آن از نوشيدن قهوه خود لذت ببريد.
۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه
شب یلدا
یلدا بر همه دوستان مبارک.
۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه
عاشقانه
۱۳۸۷ آذر ۲۶, سهشنبه
حقیقت
آخه دنیای اونا خیلی بزرگه. حتی ممکنه توش گم شد. شاید...
یاد زمان های قدیمی افتادم که یه دوست قدیمی، احتمالا برای اولین بار جایی خونده بود که: "بچه ها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ می زنند و قورباغه ها جدی جدی می میرند."
۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه
تاریخچه تصنیف "ز من نگارم خبر ندارد"
زمن نگارم عزيزم خبر ندارد
به حال زارم حبیبم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزيزم خبر ندارد
دل من از من عزيزم خبر ندارد
كجا رود دل عزيز من آخ كه دلبرش نيست
كجا رود دل عزيز من آخ كه دلبرش نيست
كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد
كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد
امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق
امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق
كه غير خونِ جگر ندارد
كه غير خونِ جگر ندارد
همه سياهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر منال دیگر
که آه و زاری اثر ندارد
جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد
زهر دو سر بر سرش بكوبد
كسی كه تيغ دو سر ندارد
شعر این تصنیف سروده ملک اشعراء بهار است و در واقع از میان پنج تصنیفی که بهار روی آهنگهای درویش خان سروده ، مشهورترین آنها را می توان "زمن نگارم خبر ندارد" در دستگاه ماهور دانست که برای اولین بار طی کنسرتی در "گراند هتل" بوسیله "سید حسین طاهرزاده" در سال 1303 خورشیدی خوانده شد و بعد قمر هم آن را اجرا کرد.
دقیقا نمیتوانم افرادی که این ترانه را بازخوانی کردهاند ، لیست کنم ولی استاد شجریان و افتخاری هم از جمله کسانی هستند که این ترانه را اجرای دوباره کردهاند.
داستان اجرای این ترانه به وسیله استاد شجریان هم شنیدنی است :"استاد به منظور آموختن گوشه ها و نغمه هاي بسيار قديمي به استاد دوامي مراجعه مي كند . اما استاد به دليل كهولت سن ، تدريس برايشان امكانپذير نبوده است .استاد شجريان پيشنهاد مي كند كه همدم استاد باشد و در كارهاي خانه و خريد منزل و ... كمك كند ، تا بدين طريق هم نفس و همنشين ايشان شود ... كوتاه سخن اينكه قرار ميشود از طرف وزارت هنر آن زمان ، تصنيف هاي قديمي را كه استاد دوامي در حافظه داشتند ضبط كنند ، كه اين كار به عللي به مراحل اداري مي رسد و كند و غيرعملي مي شود . استاد شجريان اندوخته مالي خودشان را تقديم استاد دوامي مي كنند و مي گويند كه شما فرض كنيد از اول قرار بوده است من تصانيف را ضبط كنم ... و حدود 200 تصنيف قديمي بر روي كاست براي محمدرضا شجريان ضبط مي شود و بدين ترتيب گنجينه اي گرانبها به دست او مي رسد." تصنیف زمن نگارم یکی از همین تصانیف است.
دانلود تصنيف با صداي استاد محمدرضا شجريان
۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه
خواهی بیا ببخشا...خواهی برو بپیچان!
سلام آقا محمد با ارادت و عرض احترام از روی عادت
به رسم خوب ایام رفاقت نوشتم نامه تا گیرم سراغت
نوشتم نامه ای با عشق و امید اگر خطم بده لطفاً ببخشید
گمانم برده ای مارا ز یادت؟ منم ... «کبلا مرادو» از ولایت
چه ایام خوشی با هم سپردیم چه بحث و گفتمانهایی که کردیم ...
حدوداً دوم خرداد بودا ... دل مردم ز غم آزاد بودا ...
مث برق و مث توفان گذشتها ... به یادت هست که؟ هفتاد و هشتها ...
کجایی مشتی؟ اینجا جات خالیست بدون تو تو ده صلح و صفا نیست
به این شدت که نه ... اما خدایی محمد خاتمی! ... جداً کجایی؟
تو یاهو وقتی on هستم که نیستی کلوب و سیصدوشصتم که نیستی ...
نه اخبار و نه بیست و سی میایی هنوز چپ میزنی؟ یا با اونایی؟
همه اینجا سلامی میرسانند اگرچه اکثراً چندیست خوابند
ولی شکر خدا این کدخدائه میگن قلبش طلاس ... دستش شفائه ...
اصن دست روی هر چی که میذاره طلا میشه ... سه سوت! ردخور نداره
خدا مرگم بده ...كافر شدم باز چرا اینگونه شد این نامه آغاز؟
به قول شاعر رند نظرباز(؟!) بدون نام او کی نامه شد باز؟
«به نام حضرت باری تعالی»
بدین صورت شروع شد نامه ... حالا!
محمد خاتمی ... حالت چطوره؟ بگو دانم که احوالت چطوره؟
هنوز کیفیت به کوکه ... شاده جونت؟ هنوز سبزه سرت؟ سرخه زبونت؟
دماغت چاقه؟ اوضات خوبه سید؟ هنوز جنس عبات مرغوبه سید؟
هنوز هم بیجهت میخندی یا نه؟ به نافت گفتمان میبندی یا نه؟
هنوز دل به همه میبندی یا نه؟ به ریش جامعه میخندی یا نه؟
هنوزم طالب اصلاح هستی؟ به قول کدخدا ... گمراه هستی؟
اگر از حال ماها هم بخواهی سلامت ... شادمانی ... روبه راهی
تمام مردم ده خوب خوبند زنان مثل قدیم ... در رفت و روبند
و مردان مثل سابق گرم کارند نه معتادند و نه دیگر خمارند ...
جوونای ده پایین و بالا ... همه دنبال تحصیلن به مولا!
نه ماهواره نه علافی ... نه هیزی ... نه کوکائین ... نه شیشه ... نه مریضی
از اون روزی که رفتی از ده ما از این رو شد به اون رو کل اوضا(ع)
خلاصه از جلو ... از پشت ، بالا به ما خوب میرسن ... الحمدللا
كريم اوقلي که گاوش شیر میداد! همون که سهم آب و دیر میداد ...
درست شد وام تعمیرات خونهاش ... جواد هم زن گرفته نوش جونش!
خودت دیدی که ده چی بود ... چی شد زن اوستا غلام هم ساکشنی شد!
میگن جراحی کرد هفتاد و نه بار ... حالا باید ببینيش ... روم به دیوار!
پس از یک دوره فعل و انفعالات ... هزار الله اکبر ... از کمالات!
تمام گاوها ... گوسالهها خوب عموها ... عمهها و خالهها خوب
مراتع سبز ... شالیها به سامان هوا عالی ... بهاری ... ناز ... مامان!
همه خوشحال و شاديم و غمي نيست دگر بحث حضور خاتمي چيست؟
میگم راستی رضاتون چونه؟ سید؟ هنوزم درسشو میخونه سید؟
میخواست دکتر بشه از اون قدیما؟ تهش شد یا که زایید زیر درسا؟
نوشتی توی آن دستخط پیشی میخواد دکتر شه ... میگفتی: «نمیشی!»
یه دانشگاه زده آکسفورد اینجا که مدرک میده مفتی ... ده تا ده تا!
به زیرکها ... به دانشجوی باهوش ... مگه کردان نیومد؟ خوب اونم روش!
رفیقت بود که یک ذره تپل بود ... مشاور بود اگرچه، عقل کل بود!
دماغش چاقه؟ فوله گیگا بایتش؟ هنوز چیز مینویسه توی سایتش؟
فرامرز بچه مش اصغرآقا براش کامنت میذاره ... روزی صدتا
آخه پهنای باند ما کلفته ... وزیر ارتباطات اینو گفته
خدا قوت بگو به این رئیسا ... چه حالی داد به این وبلاگ نویسا ...
پروکسی و مروکسی ما نداریم صدا داریم ولی سیما نداریم!
همه چی اینورا آزاد و مفته اینو بیبی توی اخبار شنفته
رسیور این طرفها هم حلاله arab sat این وری ... سمت شماله!
میگن ارزونی بیسابقه است این.... انیشتینه؟ خدایا! نابغه است این؟
اصن دنیا به یک هو زیر و رو شد شنیدی بوش چطور بیآبرو شد؟
شنیدی روابط گشته عالی...نمونش بورکینافاسو ، سومالی
شنیدی خوب شده دنیا باهامون ...میارن دسته دسته گل برامون
شنیدی چیزی از طرحای تازه؟ قلندر خوابه و شب هم درازه؟
جلو قاچاق خشخاشو گرفتن شنیدی کل اوباشو گرفتن؟
خدا خیرش بده ما که رضاییم نباشه، دسته جمعی کله پاییم
ز وضع قوت گر خواهی بدانی پریم تا خرخره از شادمانی
اگر یک دو نفر هم شکوه دارند از آن مزدورهای جیره خوارند
ملالی نیست اینجا طبق آمار به جز دوری تو آن هم نه بسیار ...
سر سفره که هم نان هست هم نفت، به ما چه کی اومد کی بود کی رفت
برنج و نان و گندم هست کافی میگم راستی توهم با قالیبافی؟!
ببینم توی دوری از ریاست ... خبرهایی شنیدی از سیاست؟
شنیدی گنجی و آزاد کردن؟ به شدت مردم و ارشاد کردن؟
شنیدی توی دانشگاه زنجان ... شنیدی چیزی از الهام و رادان؟
شنیدی برج میلاد و فروختن؟ شنیدی میشه چند تایی گرفت زن؟
شنیدی هی وزیر میاد و میره ، دموکراسی همینه ناگزیره
خلاصه وضع ما که بیمثال است گرانی؟ چی؟ تورم؟ نه ... محال است
«برنج آنجا کیلویی خون باباست؟» برو سید، اینم از اون جواباست
برنج اینجا نهایت صد تومان است مرامی، بهترین جای جهان است
خیار و سیبزمینی مفت مفت است همانطوری که در آمار گفته است ...
تورم یک دو در صد «رشد» کرده ... گرانی سوی مردم «پشت» کرده ...
تمام شد جیره کاغذ ولیکن حکایت همچنان باقیست عمراً
خلاصه میکنم ای خاتمی جان ببین من چه خوشم: «آخ جانمی جان!!»
همه خوشحال و شادیم و غمی نیست نیازی به حضور خاتمی نیست
به جان تو خوشیم بسیار سید! حالا میخوای بیای چی کار سید؟
برو هر جا که حال کردی سفر کن اصولاً فکر ده از سر به در کن ...
برو ایتالیا ... قسطنطنیه ولایت را دودر کن کی به کیه؟
فقط رفتی اگر از این بیابان سلامم را رسان لطفاً به باران ...
شکوفه هم اگر دیدی چه بهتر...نشد دریا سحر سارا صنوبر
در آخر این تو و این وضع ایران ...
حالا میخوای بیا ... میخوای بپیچان!
بوی آشنا
به روزهای تحویل پروژه نشر داریم نزدیک می شیم و بچه ها یک بار دیگه ثابت کردند که در برابر کار و پروژه احساس مسولیت می کنند و با تمام توان تلاش می کنند. و شعار ما ان روزها اینه عقبیم ! عقبیم ! (از چی عقبیم نمی دونم از پروژه از دنیا فقط می دونیم که عقبیم !)
و من با زهم مجبورم که به خودمون افتخار کنم.
۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه
عاشقانه 11
من قامت بلند تو را در قصيده اي
با نقش قلب تو، تصوير مي كنم
*********
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال .
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفر مي كردم .
*****
...
واي، باران؛
باران؛
شيشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
- چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربي رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
مي پرد مرغ نگاهم تا دور،
واي، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .
*****
خواب روياي فراموشيهاست !
خواب را دريابم،
كه در آن دولت خواموشيهاست .
من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،
و ندايي كه به من ميگويد :
« گر چه شب تاريك است
« دل قوي دار،
سحر نزديك است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن مي بيند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبي،
- پر مرغان صداقت آبي ست -
ديده در آينه صبح تو را مي بيند .
از گريبان تو صبح صادق،
مي گشايد پرو بال .
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
- نه؟
از آن پاكتري .
تو بهاري ؟
- نه،
- بهاران از توست .
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را .
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو !
*****
...
در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!
كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن !
باز كن پنجره را !
تو اگر باز كني پنجره را،
من نشان خواهم داد ،
به تو زيبايي را .
بگذر از زيور و آراستگي
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
كه در آن شوكت پيراستگي
چه صفايي دارد
آري از سادگيش،
چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن مي بارد .
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد؛
به عروسي عروسكهاي
كودك خواهر خويش؛
كه در آن مجلس جشن
صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس .
صحبت از سادگي و كودكي است .
چهره اي نيست عبوس .
كودك خواهر من،
امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،
شوكتي مي بخشد .
كودك خواهر من نام تو را مي داند
نام تو را ميخواند !
- گل قاصد آيا
با تو اين قصه خوش خواهد گفت ؟! -
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات،
آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
باز كن پنجره را ! -
- صبح دميد ! .
*****
...
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند .
رفته اي اينك و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوكواران تواند .
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينك، اما آيا
باز بر مي گردي ؟
چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد !
*****
...
و چه روياهايي !
كه تبه گشت و گذشت .
و چه پيوند صميميتها،
كه به آساني يك رشته گسست .
چه اميدي، چه اميد ؟
چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد .
دل من مي سوزد،
كه قناريها را پر بستند .
كه پر پاك پرستوها را بشكستند .
و كبوترها را
- آه، كبوترها را ...
و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد.
*****
در ميان من و تو فاصله هاست .
گاه مي انديشم ،
- مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري !
تو توانايي بخشش داري .
دستاي تو توانايي آن را دارد ؛
- كه مرا،
زندگاني بخشد .
چشمهاي تو به من مي بخشد
شور عشق و مستي
و تو چون مصرع شعري زيبا،
سطر برجسته اي از زندگاني من هستي.
*****
...
من به بي ساماني،
باد را مي مانم .
من به سرگرداني،
ابر را مي مانم.
من به آراستگي خنديدم .
من ژوليده به آراستگي خنديدم .
- سنگ طفلي، اما،
خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت .
قصه بي سر و ساماني من،
باد با برگ درختان مي گفت .
باد با من مي گفت :
« چه تهي دستي، مَرد!
ابرباورميكرد.
*****
من در آيينه رخ خود ديدم
وبه تو حق دادم.
آه مي بينم، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
*****
...
بي تو در مي يابم،
چون چناران كهن
از درون تلخي واريزم را.
كاهش جان من اين شعر من است .
آرزو مي كردم،
كه تو خواننده شعرم باشي .
- راستي شعر مرا مي خواني ؟ -
نه، دريغا، هرگز،
باورم نيست كه خواننده شعرم باشي .
- كاشكي شعر مرا مي خواندي ! -
*****
...
گاه مي انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي تو را
كاشكي مي ديدم .
شانه بالا زدنت را،
- بي قيد -
و تكان دادن دستت كه،
- مهم نيست زياد -
و تكان دادن سر را كه،
- عجيب ! عاقبت مرد ؟
- افسوس !
- كاشكي مي ديدم !
من به خود مي گويم :
« چه كسي باور كرد
« جنگل جان مرا
« آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
*****
...
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيها،
با تو اكنون چه فراموشيهاست .
چه كسي مي خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد !
من اگر ما نشوم، تنهايم
تو اگر ما نشوي،
- خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز بر پا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم .
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
- آويزد
*****
دشتها نام تو را مي گويند .
كوهها شعر مرا مي خوانند .
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند .
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
در من اين شعله عصيان نياز،
در تو دمسردي پاييز - كه چه ؟
حرف را بايد زد !
درد را بايد گفت !
سخن از مهر من و جور تو نيست .
سخن از
متلاشي شدن دوستي است ،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
...
*****
سينه ام آينه اي ست،
با غباري از غم .
تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .
...
من چه مي گويم،آه ...
با تو اكنون چه فراموشيها؛
با من اكنون چه نشستنها، خاموشيهاست .
تو مپندار كه خاموشي من،
هست برهان فراموشي من .
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
«آذر، دي 1343»
***
۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه
شمع
!!Engineers
۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه
عاشقانه ...
دل من دیر زمانی است که می پندارد
(( دوستی)) نیز گلی است
مثل نیلوفر و ناز
ساقه ی ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگ دل است آن که روا می دارد
جان این ساقه ی نازک را
_ دانسته _
بیازارد .
زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است .
تا در آن دوست نباشد همه در ها بسته است .
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت !!!
۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه
۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه
با دختری که در زمینه های نرم افزاری کار می کنه ازدواج نکن...
هیچ وقت با دختری که مسئول تست برنامه هاست ازدواج نکن چون همیشه بهت شک می کنه.
هیچ وقت با دختری که مسئول پایگاه داده هاست ازدواج نکن چون همیشه می خواد شوهرش کلید یکتا (UIQUE key) باشه.
هیچ وقت با دختری که برنامه C کار می کنه ازدواج نکن چون استعداد شکستن (Break) اشیاء و خروج (Exit) از منزل رو داره.
هیچ وقت با دختری که برنامه ++C کار می کنه ازدواج نکن چون ممکنه در بحث وراثت (INHERITANCE) دچار مشکل بشی.
هیچ وقت با دختری که برنامه جاوا کار می کنه ازدواج نکن چون همیشه در حال ارائه دادن استثنا (EXCEPTIONS) هست.
هیچ وقت با دختری که ویژوال بیسک کار می کنه ازدواج نکن چون همیشه با خودش فرم (FORM) طلاق رو همراش داره.
هیچ وقت با دختری که پاسکال کار می کنه ازدواج نکن چون همیشه بهت مثل یک آدم بی شخصیت ( rascal) بددهنی (scold) می کنه.
هیچ وقت با دختری که کوبول (COBOL) کار می کنه ازدواج نکن چون اون استعداد خوبی در تقسیم (DIVISION) خانواده داره.
هیچ وقت با دختری که شبکه کار می کنه ازدواج نکن آخه استعداد خوبی در پیگیری مشکلات (shooting troubles) داره.
لپ کلام؛ با دختری که در زمینه های نرم افزاری کار می کنه ازدواج نکن!!!
اگر...
اگر فقط كسانی را دوست بدارید كه شما را دوست می دارند، چه برتری بر دیگران دارید؟ خدانشناسان نیز چنین می كنند!
اگر فقط به كسانی خوبی كنید كه به شما خوبی می كنند، آیا كار بزرگی كرده اید؟ گناهكاران نیز چنین می كنند!
و اگر فقط به كسانی قرض بدهید كه می توانند به شما پس بدهند، چه هنر كرده اید؟ حتی گناهكاران نیز اگر بدانند پـولشان را پس می گیـرند، به یكدیـگر قرض می دهند.
" اما شما، دشمنانتان را دوست بدارید و به ایشان خوبی كنید! قرض بدهید و نگران پس گرفتن آن نباشید.در اینصورت پاداش آسمانی شما بزرگ خواهد بود،چون خدا نیز نسبت به حق ناشناسان و بدكاران مهربان است . "
۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه
آب طلب نکرده هميشه مراد نيست!!!!!
۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه
عاشقاته 11
ديوار اعتماد فرو ريخت .
پايان آشنايی،
رنج تفرقه ،
درد اين ست
آيا کدام صاعقه سهمناک زد،
پراين سترگ درختان پر بر جنگل؟
هر سوی سيل ،
سنگين و سهمناک
من از کدام نقطه
آغاز کنم؟
طوفان و سيل و صاعقه،
اينک دريچه را
من با کدام جرات ،
سوی ستاره سحری باز کنم؟
۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه
هر کس چهار تا زن دارد:)

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه
عاشقاته 10
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
فریدون مشیری
عاشقاته 9
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدابا این منم یا اوست اینجا ؟
فریدون مشیری
۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه
نی انبانی که نه نگفت
لاک پشت گفت:عزيزم مي شه کنارت بشينم؟ خيلي خسته ام.
و ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به ني انبان گفت:من هميشه توي اين ساحل خلوت قدم مي زنم با موجهاي دريا و شن ها حرف مي زنم اما تا حالا هيچ کس نبوده که دوستم داشته باشه
عزيزم مي شه تو با من عروسي کني؟
نکنه مي خواي بگي "نه" عزيزم؟
اما ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به دلداده اش گفت:مي بخشي که اين جوري بهت زل زده ام آخه عزيزم تا حالا نديدم کسي پوستي شطرنجي مثل مال تو و موهاي عجيب و غريب مثل مال تو داشته باشه.
اگه عشقتو ازت گدايي کنم. قشنگ من اجازه ميدي عشق من فقط يک بار تو بغلم فشارت بدم؟
و ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به ني انبان گفت:آه دوستم داري؟ پس اعتراف کن !؟
بگذار توي اون گوش ظريفت زمزمه کنم و تو رو به سينم بچسبونم.
بعد بغلش کرد و به کرکش دست کشيد و عاشقانه در آغوش خود فشردش و
ني انبان گفت: بق .... بوق
لاک پشت به ني انبان گفت:غازغاز کردي ،عرعر کردي يا شيهه کشيدي؟
آخه آدم خيلي بايد بي احساس باشه که وقتي يه نفر مي بوسدش بگه :بق........بوق
نکنه خلافي از من سر زد؟
نکنه عشق ما ديگه تموم شد؟
و ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به ني انبان گفت: يعني من بايد تو رو ترک کنم همسر محبوبم؟
يعني تو مي گي من برم سر همون بدبختي خودم؟ يعني من بايد بخزم و از زندگي تو برم بيرون؟
يعني بايد برم جدا بشم و برم عزيزم؟
آه عزيز دلم خواهش مي کنم بگو نه.
اما ني انبان نه نگفت.
اين طوري شد که لاک پشت زاري کنان خزيد و هرگز باز نگشت.
و ني انبان را در آن ساحل آرام شني همانطور که آنجا افتاده بود ترک کرد.
يک شب وقتي که آب دريا پايين است قدم زنان سري به آنجا بزنيد سلامي کنيد و از آن ني انبان محترمانه بپرسيد که آيا داستاني که برايتان گفتم واقعا" راست است يا نه؟
به شما قول مي دهم که ني انبان "نه"نخواهد گفت.
"شل سيلور استاين"
آبروبری
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار----------که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
حافظ
من میخوام بدونم، یعنی تو از حافظ بیشتر می فهمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه
نتایج قابل توجه
- عدم وجود نیروهای کنترلی باعث افزایش چشمگیر تمرکز و احساس امنیت بیشتر در کارمندان می شود. تقریبا به جز ساعت ناهار ، سر و صدایی از داخل واحد شنیده نمی شد، بچه ها با جدیت و با وجدان کاری بسیار بالایی کار می کردند. که در بقیه روزها این کمتر دیده می شود.
- کاهش احساس خواب آلودگی در کارمندان.(علت هنوز معلوم نیست، شاید به دلیل عدم حضور بعضی از همکاران خوش خواب بوده).
- به گوش نرسیدن زنگ گوشخراش تلفن، عدم باز و بسته شدن درب واحد و البته تعداد کم افراد در واحد در افزایش تمرکز بچه ها بسیار بسیار بسیار مهمم می باشد.
- احساس مسئولیت خانم ها در زمینه کاری بسیار بالاتر از آقایان است! تقریبا 2.5 برابر بیشتر!
- هضم غذای خانم ها با سرعت بسیار بالاتری نسبت به آقایان انجام می گیرد! تقریبا 3 برابر سریعتر !
- تغذیه عالی مثل ، کباب و جوجه کباب و البته چای خوب در افزایش تمرکز و انرژی نقش بسیار مهمی را ایفا می نماید.
- شکوفایی طبع شاعرانه و نیاز به دستی به قلم بردن.
responsibility
responsibility یعنی اینکه روز تعطیل رسمی ،اونم 3 روز تعطیلی توپ بری سر کار اونم از 8.30 - 9 صبح.
responsibility یعنی پارس آذرخش، پلاک 9 واحد 8.
responsibility یعنی : من ، سولماز، مهناز، فرزانه، طناز، آقای ابراهیمی و یاسر.
responsibility یعنی از یک اتاق 5 نفره 4 نفرشون سر کار حضور دارن.(اتاق ما)
ما سمبل های responsibility شرکت بوده ایم، هستیم و خواهیم ماند حتی اگر نباشیم ...
جدن شرکت باید به ما افتخار بکنه . ما هم خودمون به خودمون افتخار می کنیم.
۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه
عاشقاته 8
۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه
دزدی
دعوت
۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه
بخشی از خاطرات یک Developer
...........
......
....
...........
......
....
۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه
۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه
عاشقانه 7
و هر كه آمد چيزي خواست. يكي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن. يكي جثه اي بزرگ خواست و آن يكي چشماني تيز. يكي دريا را انتخاب كرد و يكي آسمان را.
در اين ميان كرمي كوچك جلو آمد و به خدا گفت : من چيز زيادي از اين هستي نمي خواهم. نه چشماني تيز و نه جثه اي بزرگ. نه بالي و نه پايي ‚ نه آسمان ونه دريا. تنها كمي از خودت‚ تنها كمي از خودت را به من بده.
و خدا كمي نور به او داد.
نام او كرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن كه نوري با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتي اگربه قدر ذره اي باشد. تو حالا همان خورشيدي كه گاهي زير برگي كوچك پنهان مي شوي.
و رو به ديگران گفت : كاش مي دانستيد كه اين كرم كوچك ‚ بهترين را خواست. زيرا كه از خدا جز خدا نبايد خواست.
××××
هزاران سال است كه او مي تابد. روي دامن هستي مي تابد. وقتي ستاره اي نيست چراغ كرم شب تاب روشن است و كسي نمي داند كه اين همان چراغي است كه روزي خدا آن را به كرمي كوچك بخشيده است.
نويسنده :عرفان نظر آهاري ؛ چلچراغ
عاشقانه 6
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است.
تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.
پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد. داد زد و بد و بيراه گفت. خدا سكوت كرد. جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سكوت كرد. آسمان و زمين را به هم ريخت. خدا سكوت كرد.
به پر و پاي فرشتهو انسان پيچيد خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سكوت كرد. دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد. خدا سكوتش را شكست و گفت: عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي. تنها يك روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن.
لا به لاي هق هقش گفت: اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ...
خدا گفت: آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمييابد هزار سال هم به كارش نميآيد. آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي كن.
او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش ميدرخشيد. اما ميترسيد حركت كند. ميترسيد راه برود. ميترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد... بعد با خودش گفت: وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايدهاي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.
آن وقت شروع به دويدن كرد. زندگي را به سر و رويش پاشيد. زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد. چنان به وجد آمد كه ديد ميتواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، ميتواند پا روي خورشيد بگذارد. مي تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ....
اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفشدوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نميشناختند سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد. او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد. لذت برد و سرشار شد و بخشيد. عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگي كرد، اما فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: امروز او درگذشت. كسي كه هزار سال زيسته بود!
عرفان نظر آهاري- چلچراغ شماره 145
عاشقانه 5
دنيا كه شروع شد . زنجير نداشت . خدا دنياي بي زنجير آفريد .
آدم بود كه زنجير را ساخت . شيطان كمكش كرد .
دل زنجير شد ؛ عشق زنجير شد ؛ دنيا پر از زنجير شد ؛ و آدم ها همه ديوانه زنجيري .
خدا دنياي بي زنجير مي خواست . نام دنياي بي زنجير اما بهشت است .
امتحان آدم همين جا بود . دست هاي شيطان از زنجير پر بود .
خدا گفت : زنجيرت را پاره كن . شايد نام زنجير تو عشق است .
يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري . اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در زنجير مي خواست .
ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست . ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند . ليلي زنجير نبود . ليلي نمي خواست زنجير باشد .
ليلي ماند ؛ زيرا ليلي نام ديگر آزادي است .
نويسنده :عرفان نظر آهاري ؛ چلچراغ
اطلاعیه
بدلیل مطلع شدن از فوت ناگهانی پدر دوستتان، لازم می دانم تا از طرف خود ودیگر دوستان شرکت، به شما تسلیت عرض کرده و برای شما و خانواده محترم آن مرحوم بقای عمر و صبر از خدا مسعلت کنم.
و در آخر به دلیل گرفتاری شما در این روزها و علاقه دوستان به بخش عاشقانه ها که شما متولی آن هستید خود را موظف دانستم تا بخش فوق را تا بازگشت شما با مطالب خود فعال نگاه دارم.
امیدوارم در انجام این مهم موفق باشم.
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
TANX ALOT
امیدوارم که همه دوستان به اون چیزی که می خوان برسن و خوشبخت باشن ...
۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه
مصطفی جان تولدت مبارک.
باید به عرضت برسونیم که ما آستینامونو زدیم بالا و در حال تهیه کادو تولد برات هستیم. شیرینی تولدت و بده، کادوت و دریافت کن.
بهاره جان پیوندتان مبارک
یادآوری
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
به آرامي آغاز به مردن ميكنی
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
امروز زندگی را آغاز كن!
عاشقانه4
گفته وناگفته،اي بس نكته ها كه اينجاست
آسمان باز،آفتاب زر،باغ هاي گل، دشت هاي بي دروپيكر
سربرون آوردن گل ازدرون برف
تاب نرم رقص ماهي دربلور
بوي خاك، عطرباران خورده دركوهسار
خواب گندمزارها درچشمه مهتاب
آمدن،رفتن، دويدن،عشق ورزيدن، درغم انسان نشستن
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن
كاركردن، آرميدن
چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن
همنفس با بلبلان كوهي آواز خواندن
نيمروز خستگي رادر پناه دره ماندن
گاهگاهي زير اين سقف ،قصه هاي درهم غم را زنم نم هاي باران شنيدن
بي تكان گهواره رنگين كمان را، در كنار بام ديدن
يا شب برفي ،پيش آتش ها نشستن
دل به روياي دامنگير و گرم شعله بستن
آري،آري زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پا بر جاست
گر بيفروزيش
رقص شعله هايش درهركران پيداست
ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست.
((سیاوش کسرایی))
۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه
تقابل
راهی که به نور می انجامد به نظر تاریک می آید.
راهی که به جلو می رود به نظر می رسد به عقب بازمی گردد.
راه مستقیم طولانی به نظر می آید.
قدرت حقیقی ضعف به نظر می آید.
خلوص ناب کدر به نظر می آید.
ثبات واقعی تغییر به نظر می آید.
وضوح راستین گنگی به نظر می آید.
والاترین هنر ساده به نظر می آید.
عشق راستین بی تفاوتی به نظر می آید.
خرد ناب کودکی به نظر می آید.
و ...
کمال واقعی به نظر نقص می آید،
ولی در عین حال در خود کامل است.
پری حقیقی خلا به نظر می آید،
ولی در عین حال پر است.
صافی واقعی کج به نظر می آید.
خرد ناب حماقت به نظر می آید.
هنر راستین بی هنری به نظر می آید.
و ...
ظریف ترین چیز در جهان
بر سخت ترین غلبه می کند.
این ارزش بی عملی را می نماید.
و ...
۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه
عاشقانه 3
کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ
کار ما شاید این است
افطاری...
نتیجه
۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه
۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه
If u can`t do an thing ,Now u Can do every thing:)
داستان کوتاه
كلاس چهارم " دونا" هم مثل هر كلاس چهارم ديگري به نظر مي رسيد كه در گذشته ديده بودم. بچه ها روي شش نيمكت پنج نفره مي نشستند و ميز معلم هم رو به روي آنها بود. از بسياري از جنبه ها اين كلاس هم شبيه همه كلاسهاي ابتدا يي بود، با اين همه روزي كه من براي اولين بار وارد كلاس شدم احساس كردم در جو آن، هيجاني لطيف نهفته است.
" دونا" معلم مدرسه ابتدايي شهر كوچكي در ميشيگان، دو سال تا بازنشستگي فرصت داشت. درضمن به عنوان عضو داوطلب دربرنامه " بهبود و پيشرفت آموزش استان" كه من آن را سازماندهي كرده بودم، شركت داشت. من هم به عنوان بازرس در كلاسها شركت مي كردم و سعي داشتم درامر آموزش تسهيلاتي را فراهم آورم .
آن روز به كلاس " دونا" رفتم و روي نيمكت ته كلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پركردن اوراقي بودند. به شاگرد ده ساله كنار دستم نگاه كردم وديدم ورقه اش را با جملاتي كه همه با " نمي توانم" شروع شده اند پر كرده است.
" من نمي توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم."
" من نمي توانم عددهاي بيشتر از سه رقم را تقسيم كنم."
" من نمي توانم كاري كنم كه دبي مرا دوست داشته باشد."
نصف ورقه را پر كرده بود وهنوز هم با اراده و سماجت عجيبي به اين كار ادامه مي داد.
از جا بلند شدم وروي كاغذهاي همه شاگردان نگاهي انداختم. همه كاغذها پر از " نمي توانم " ها بود.
كنجكاويم سخت تحريك شده بود. تصميم گرفتم نگاهي به ورقه معلم بيندازم. ديدم كه
او سخت مشغول نوشتن " نمي توانم " است.
" من نمي توانم مادر " جان" را وادار كنم به جلسه معلمها بيايد."
" من نمي توانم دخترم را وادار كنم ماشين را بنزين بزند."
" من نمي توانم آلن را وادار كنم به جاي مشت از حرف استفاده كند."
سردر نمي آوردم كه اين شاگردها و معلمشان چرا به جاي استفاده از جملات مثبت به جملات منفي روي آورده اند. سعي كردم آرام بنشينم و ببينم عاقبت كاربه كجا مي كشد.
شاگردان ده دقيقه ديگر هم نوشتند. خيلي ها يك صفحه را پر كرده بودند و مي خواستند سراغ صفحه جديدي بروند. معلم گفت:
- همان يك صفحه كافي است. صفحه ديگر را شروع نكنيد.
بعد از بچه ها خواست كه كاغذهايشان را تا كنند و يكي يكي نزد او بروند.
روي ميز معلم يك جعبه خالي كفش بود. بچه ها كاغذ هايشان را داخل جعبه انداختند. وقتي همه كاغذها جمع شدند،" دونا" در جعبه را بست، آن را زير بغلش زد و همراه با شاگردانش از كلاس بيرون رفتند.
من پشت سرآنها راه افتادم. وسط راه، " دونا" رفت و با يك بيل برگشت. بعد راه افتاد و بچه ها هم پشت سرش راه افتادند. بالاخره به انتهاي زمين بازي كه رسيدند، ايستادند. بعد زمين را كندند.
آنها مي خواستند " نمي توانم " هاي خود را دفن كنند!
كندن زمين ده دقيقه اي طول كشيد چون همه بچه هاي كلاس چهارم دوست داشتند دراين كار شركت كنند. وقتي كه سه چهارمتري زمين را كندند، جعبه " نمي توانم" ها را ته گودال گذاشتند و بسرعت روي آن خاك ريختند.
سي و يك شاگرد ده يازده ساله دور قبر ايستاده بودند. هر كدام از آنها حداقل يك ورقه پر از " نمي توانم" درآن قبر دفن كرده بود. معلمشان هم همين طور!
دراين موقع " دونا" گفت:
-دخترها! پسرها! دستهاي همديگر را بگيريد و سرتان را خم كنيد.
شاگردها بلافاصله حلقه اي تشكيل دادند و اطاعت كردند، بعد هم با سرهاي خم منتظر ماندند و" دونا" سخنراني كرد:
- دوستان! ما امروز جمع شده ايم تا ياد و خاطره " نمي توانم" را گرامي بداريم. او دراين دنياي خاكي با مازندگي مي كرد و در زندگي همه ما حضور داشت.. متاسفانه هر جا كه مي رفتيم نام او را مي شنيديم، درمدرسه، در انجمن شهر، در ادارات و حتي در كاخ سفيد! اينك ما " نمي توانم" را درجايگاه ابدي اش به خاك سپرده ايم. البته ياد او در وجود خواهر و برادرهايش يعني " مي توانم"، " خواهم توانست" و " همين حالا شروع خواهم كرد" باقي خواهد ماند. آنها به اندازه اين خويشاوند مشهورشان شناخته شده نيستند، ولي هنوز هم قدرتمند و قوي هستند. شايد روزي با كمك شما شاگردها، آنها سرشناس تر از آنچه هستند، بشوند.
خداوند " نمي توانم" را قرين رحمت خود كند و به همه آنهايي كه حضور دارند قدرت عنايت فرمايد كه بي حضور او به سوي آينده بهتر حركت كنند. آمين!
هنگامي كه به اين سخنراني گوش مي كردم فهميدم كه اين شاگردان هرگز چنين روزي را فراموش نخواهند كرد. اين حركت شكوهمند سمبوليك چيزي بود كه براي همه عمر به ياد آنها مي ماند و در ضمير ناخود آگاه آنها حك مي شد.
آنها " نمي توانم " هاي خود را نوشته و طي مراسمي تدفين كرده بودند. اين تلاش شكوهمند، بخشي از خدمات آن معلم ستوده بود.
ولي هنوز كار معلم تمام نشده بود. در پايان مراسم، معلم شاگردانش را به كلاس برگرداند. آنها با شيريني، ذرت و آب ميوه، مجلس ترحيم " نمي توانم" را برگزار كردند. " دونا " روي اعلاميه ترحيم نوشت:
" نمي توانم : تاريخ فوت 28/3/1980"
و كاغذ را بالاي تخته سياه آويزان كرد تا در تمام طول سال به ياد بچه ها بماند. هروقت شاگردي مي گفت: " نمي توانم"، دونا به اعلاميه اشاره مي كرد و شاگرد به ياد مي آورد كه " نمي توانم" مرده است و او را به خاك سپرده اند.
با اينكه سالها قبل من معلم " دونا" و او شاگرد من بود، ولي آن روز مهمترين درس زندگيم را از او گرفتم.
حالا سالها ازآن روز گذشته است و من هر وقت مي خواهم به خود بگويم كه " نمي توانم" به ياد اعلاميه فوت " نمي توانم" و مراسم تدفين او مي افتم.
۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه
دانش آموز ابتدایی که بودیم میگفیم که کی میشه که برم راهنمایی و دیگه دو ساعت زنگ ورزش داشته باشم ، با خودکار بنویسم ، دو ساعت بیکاری داشته باشم، کمتر مشق بنویسم و ... . راهنمایی رسیدم و دیدم اوضاع بدتر شده ،درسها سختره و ... . گفتم اگه دبیرستان نمونه قبول بشم دیگه حتما یا دکتر میشم یا مهندس و بعدش خوشبختی و از این حرفا . دبیرستان نمونه قبول شدم و اوضاع بدتر، قیافم عین کتاب شده بود. پوست خودمو کندم تا دانشگاه قبول شم که اگه بتونم مهندسی دانشگاه سراسری قبول شم دیگه آخر خوشیه(وضعمون خوب نبود که بریم دانشگاه آزاد)! .دانشگاه هم قبول شدم و مصیبتهای دانشگاه شروع شد. گفتم کی میشه که فارغ التحصیل میشیم و دیگه مشکلات تموم میشه.باز هم این داستانها تکرار شد و حالا همه اینا گذشته و 30 ساله شدم ولی اینبار دیگه با خودم نمیگم که اگه بتونم برم استرالیا دیگه آخر خوشیه!!!! مطمئنم که اونجا هم داستانهای خودشو داره.
نتیجه گیری اخلاقی : از این کلاهها که سر من رفته سر شما ها نره، همین لحظه ها رو دریابیم که معلوم نیست فردا چی میشه .
به امید موفقیت تمامی دوستان (منو ببخشید که بلد نیستم شعر و متن ادبی و از این چیزا بنویسم کنکور ادبیات 60% بیشتر نزدم)
۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه
عاشقانه 2
۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه
هر چيزي ممكن است اتفاق بيفتد، وقتی...
• وقتي تصور آن را ميكني.
• وقتي آن را با تمام جزييات تجسم ميكني.
• وقتي انتظار آن را داري.
• وقتي طرحي واقعي و عملي را در ذهن مي پروراني
• وقتي با تلاش و شكيبايي گامي به جلو بر ميداري.
• وقتي قاطعانه متعهد شوي.
• وقتي آن را با وجود تمام موانع و چالش هاي پيش رو انجام دهي.
• وقتي با وجود همه فراز و نشيب ها به آينده مينگري استقامت به خرج ميدهي.
• وقتي بتواني از اشتباهات د درس و از ناكامي ها نيرو بگيري.
• وقتي علاقه جديت و ابتكار عمل خود را به كار گيري.
• وقتي تصور و تجسم ميكني، انتظار مي كشي، برنامه ريزي مي كني ، كاري را به انجام مرساني ، متعهد ميشودي و استقامت مي كني و مشتاقانه با هر چالشي روبرو ميشوي چيزي را كه مي خواهي نه تنها "ممكن است" اتفاق بيفتد بلكه قطعا اتفاق ميفتد.
دکتر شریعتی
دکتر شريعتي :
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست، که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود .
آن هم به سه دليل :
اول آنکه کچل بود ،
دوم اينکه سيگار مي کشيد ،
و سوم ( که از همه تهوع آورتر بود) اينکه در آن سن و سال ، زن داشت .
چند سالي گذشت ....
يک روز که با همسرم از خيابان مي گذشتيم ، آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم ،
در حاليکه زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم !
و تازه فهميدم که خيلي اوقات آدم از آن دسته چيزهاي بد ديگران ابراز انزجار مي کند ،
که در خودش وجود دارد .
Bacheha ino shenidid?
دکتر نژاد حسینیان معاون سابق امور بینالملل وزارت نفت خبرداده است: اگر حجم صادرات به هند و پاكستان روزانه 60 میلیون متر مكعب باشد، از جیب مردم ایران روزانه 25 میلیون دلار به هندیها و پاكستانیها تخفیف داده میشود و اگر 150 میلیون متر مكعب در روز صادر كند، میزان تخفیف روزانه بالغ بر 55 میلیون دلار خواهد شد و در دوره 25 ساله قرارداد برای حالت اول 225 میلیارد دلار و برای حالت دوم 495 میلیارد دلار تخفیف داده میشود. به طور خلاصه قرار است برای رفع تنش بین هند و پاكستان از طرف هر ایرانی 2.3 تا 7 میلیون دلار به شركتهای گاز هند و پاكستان كمك بلاعوض شود.»
اصرار به امضای آن حتی با قیمت های پائین دارند تا به مردم بگویند قراردادی را كه چندین سال در دست مذاكره بوده و دو دولت قبلی نتوانسته بودند آن را امضا كنند، ما با قاطعیت امضا كردیم
با توجه به اینکه این قرارداد باید در مجلس تصویب شود، باید همه مردم را از خیانتی که برای 25 سال دامن کشور را خواهد گرفت، آگاه کنیم و از نمایندگان خود بخواهیم جلو آنرا بگیرند. لطفا این ایمیل را برای همه کسانی که می شناسید بفرستید
۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه
عاشقانه 1
تمام آسمان مهتابي را مي گردي
و باز نگاه مي كني به آسمان و... تنها يك ستاره
از همه فانوس هاي شهر
آن بالا بالاها روشن ترين است
عشق همان چلچراغ است
و تنها عاشقان اهل رنج اند
و من عشق را پيراهن خود كرده ام
هميشه تا ...
تعطیلات آخر هفته با عاشقانه ها
گله گذاری
دوربین
لیمو شیرین
۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سهشنبه
۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه
اشتباه فرشتگان
پس از اندك زماني داد شيطان درآمد و رو به فرشتگان كرد و گفت :
با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادفاگربه جهنم افتادي خود شيطان تو رابه بهشت باز گرداند.


