۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

دعوت

با بچه ها قرار می گذاریم بریم فیلم دعوت. چون زودتر از بقیه از شرکت اومدم بیرون، رفتم بلیط بگیرم. 9 نفر بودیم. اما بلیط های رزرو سینما آزادی هم بهم نرسید، چه برسه به بلیط های گیشه. تصمیم بر این شد که بریم سینما گلریز. گرچه هیچ تضمینی نبود که اونجا بلیط گیرمون بیاد. اما ارزش امتحان کردنش رو داشت. البته مینا دیگه نمی تونست بیاد. برای همین خداحافظی کرد. شدیم 8 نفر...
............................................................................
ساعت 6:15 برای ساعت 7 بلیط گرفتیم. باید یه جوری این مدت می گذروندیم. تصمیم گرفتیم یه کم پیاده روی کنیم. من و فرنوش، طناز و مهناز، ندا و علی، بهاره و روزبه. دو به دو داشتیم می رفتیم. یکدفعه متوجه شدیم ما 4 نفر از بقیه خیلی جلو افتادیم. شوخیمون گل کرد. جایی که برای بقیه دید نداشت، ایستادیم ببینیم بقیه کی می بینند که ما نیستیم. بهاره و روزبه از جلومون رد شدند و رفتند... اما ندا و علی زود متوجه شدند. بعد همه منتظر شدیم ببینیم این دو نفر بالاخره کی متوجه می شوند. کلی هم در موردشون شوخی کردیم. بعد از یک مسافت نه چندان کوتاه!!! متوجه شدند که ما نه جلوشون هستیم و نه پشت سرشون. همه براشون دست تکون دادیم تا برگشتند. همینطور که صحبت می کردیم، طناز گفت که می خواد همه مون رو بپیچونه و بره و نمی تونه سینما بیاد! به همین راحتی...( البته طناز اینطوری نگفت ها، کلی مقدمه چینی کرد. اما اول و آخر حرفش همین جمله بود) شدیم 7 نفر...
............................................................................
نزدیک ساعت 7 مقادیری تنقلات ( یه چیپس ساده رو به همه تحمیل کردم، چون طعم دار دوست ندارم!!! ) گرفتیم و رفتیم سینما... دعوت فیلم خوبی بود. ارزش یه بار دیدن رو داشت. البته این نظر شخصی منه. بقیه ممکنه نظرات دیگه ای داشته باشند. اما بهتر از فیلم و سینما، کشف این مسئله برای من جالب بود که کنار فرنوش تو سینما نشستن خیلی خوبه. کلی همزمان با فیلم دیدن، حرف می زدیم و تحلیل می کردیم. جالبتر اینکه، تو صحنه های غم انگیز، ما داشتیم حرف می زدیم و می خندیدیم! خوبه کسی جلومون نبود که صدای ما بره روی اعصابش. خوش گذشت. باز هم جای همه ی اونهایی که نبودند، خالی.بچه هایی که بودند : مهناز، فرنوش، ندا و علی، بهاره و روزبه، خودم بدون داداشمینا !

۲ نظر:

Tannaz گفت...

سولماز خانوم اینطوریه دیگه نه؟؟؟ D:
بدجنس D:

Farnoosh گفت...

ما چاکریم خاله سولماز، البته من کلا امامی هستم برای خودم D: ، به من هم خیلییییییییی خوش گذشت (;