۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

نی انبانی که نه نگفت

ساعت ، نصف شب يک ربع آن طرف سه بود که لاک پشتي در ساحل دريا به ني انباني بر خورد .
لاک پشت گفت:عزيزم مي شه کنارت بشينم؟ خيلي خسته ام.
و ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به ني انبان گفت:من هميشه توي اين ساحل خلوت قدم مي زنم با موجهاي دريا و شن ها حرف مي زنم اما تا حالا هيچ کس نبوده که دوستم داشته باشه
عزيزم مي شه تو با من عروسي کني؟
نکنه مي خواي بگي "نه" عزيزم؟
اما ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به دلداده اش گفت:مي بخشي که اين جوري بهت زل زده ام آخه عزيزم تا حالا نديدم کسي پوستي شطرنجي مثل مال تو و موهاي عجيب و غريب مثل مال تو داشته باشه.
اگه عشقتو ازت گدايي کنم. قشنگ من اجازه ميدي عشق من فقط يک بار تو بغلم فشارت بدم؟
و ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به ني انبان گفت:آه دوستم داري؟ پس اعتراف کن !؟
بگذار توي اون گوش ظريفت زمزمه کنم و تو رو به سينم بچسبونم.
بعد بغلش کرد و به کرکش دست کشيد و عاشقانه در آغوش خود فشردش و
ني انبان گفت: بق .... بوق
لاک پشت به ني انبان گفت:غازغاز کردي ،عرعر کردي يا شيهه کشيدي؟
آخه آدم خيلي بايد بي احساس باشه که وقتي يه نفر مي بوسدش بگه :بق........بوق
نکنه خلافي از من سر زد؟
نکنه عشق ما ديگه تموم شد؟
و ني انبان نه نگفت.
لاک پشت به ني انبان گفت: يعني من بايد تو رو ترک کنم همسر محبوبم؟
يعني تو مي گي من برم سر همون بدبختي خودم؟ يعني من بايد بخزم و از زندگي تو برم بيرون؟
يعني بايد برم جدا بشم و برم عزيزم؟
آه عزيز دلم خواهش مي کنم بگو نه.
اما ني انبان نه نگفت.
اين طوري شد که لاک پشت زاري کنان خزيد و هرگز باز نگشت.
و ني انبان را در آن ساحل آرام شني همانطور که آنجا افتاده بود ترک کرد.
يک شب وقتي که آب دريا پايين است قدم زنان سري به آنجا بزنيد سلامي کنيد و از آن ني انبان محترمانه بپرسيد که آيا داستاني که برايتان گفتم واقعا" راست است يا نه؟
به شما قول مي دهم که ني انبان "نه"نخواهد گفت.
"شل سيلور استاين"


۲ نظر:

Solmaz گفت...

خوب آخرش چی...
راستش خوشم نیومد...
شاید هم نگرفتم منظور از این قصه چی بود...

Farnoosh گفت...

برداشت خودم از این داستان این بود که شاید ما آدم ها وقتی از زاویه دید های مختلف به یک جریان واحد نگاه می کنیم هر برداشتی رو که دوست داریم می کنیم و بر اساس همون برداشت عکس العملی نشون می دیم که الزاما درست هم نیست