۱۳۸۹ دی ۳, جمعه



مهناز جان آزادیت مبارک !!!!!


۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

***** قدم نو رسیده مبارک ******


قدم نو رسیده مبارک

آقای حسنی :
به شما و محبوبه جون کلی تبریک می گم . و مطمئنم که این فرشته زیبای کوچیک کلی عشق و برکت و گرمی با خودش براتون به همراه اوورده. همیشه در کنار هم شاد باشید .

یادمه وقتی مدارکتون و گم می کردید بهتون گفتم که حتما صلاحی در کار بوده !! و الان دیگه 100% مطمئن ام به اون حرفی که زدم ، صلاحش همین بوده که یه ذره باید صبر می کردید تا یه مسافر خوشگلی رو هم با خودتون ببرید.

پ.ن :
1. شیرینی من یادتون نره!
2. بازم عکس می خواییم.
3. بازم تبریک

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

دخترم آوا


دخترم در روز سوم
















اینم تو روز هفتم

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

.....

دوستان عزیز من از دمای منفی 10 درجه برای شما می نویسم . ما که داریم قندیل می بندید ؟ شما درچه حالی هستید؟؟

به نظر می رسه که دیگه باید اسم وبلاگ و تغییر بدیم! بر و بچه های قدیم پارس آذرخش !!

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

حس یک ماهی رو دارم که ۸ سال تو یک تنگ بوده و حاالا رفته تو دریا...
بازم خدا را شکر. خوب شد فکر دریا هیچوقت از ذهنم بیرون نرفته بود...

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

جوابیه 2

سلام به همه دوستان پارس آذرخشی رفته و نرفته :)
چشم مینا جان من سعی می کنم اخبار رو با جزئیات بیشتری بگم.
مرسی از بابت تبریکت. امیدوارم شما هم در درس ها و مشق هات موفق باشی و زیاد اون ور شیطنت نکنی.
در پایان می خواستم شعری رو که یکی از همکاران به افتخار شما سرودند رو براتون بنویسم:
عجب رسمی شده مینا گوگولی
که ما شادی کنیم، تو درس (هی) بخونی

شاعره: الف.ش
:)

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

مهناز بالاخره فارغ التحصیل شد

مهناز عزیزم ،

فارغ التحصیلی ت رو بهت خیلی خیلی تبریک می گیم و برات آرزوی موفقیت داریم و امیدواریم که به درجات عالیه برسی و پله های ترقی و 3 تا یکی بری بالا.


شیرینی فراموش نشود لطفا !!

ببخشید که یک کم دیر اطلاع رسانی کردم، سرم به درس و اینا گرم بود.


هشدار

مهناز جان خیلی خوشحالم که دیگه از تنهایی در اومدید و دیگه مجبور نیستید که بار سنگین پروژه رو به تنهایی به دوش بکشید!!!!
در مورد همکاران جدید همزادم مهندس یاسر قبلا یک کمی اطلاع رسانی کرده بودند.

مهناز جان خیلی بد اطلاع رسانی می کنی و فقط به تیتر اخبار می پردازی!! آخه باباجون ما از کجا این سر دنیا منظور شما رو درک کنیم ؟ هان؟؟!! ما از کجا بدونیم چرا اون ور شلوغ شده ؟؟
بعد هم سعی کنید تمارض نکنید و هی الکی نگید شلوغ شلوغ. باید بتونید در همه شرایط کار کنید .به جای این حرفا رو تمرکزتون کار کنید که ببریدش بالا. اون موقعه ها که با هم کلی تمرین می کردیم .!!! این جوری هم زیاد نگو ، بهت می گن مرض داری ها!!! دیدی به من گفتن!! حالا از من گفتن، من بهت هشدار دادم.


۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

اخبار جدیدی از شرکت

سلام به همه دوستان
می خواستم یک مقدار از اخبار شرکت رو به سمعتون برسونم:
- دیگه جای خالیه سولماز، مینا و آقای میرزایی حس نمیشه، چون سه تا برنامه نویس جدید اوردن، اونم چه برنامه نویسایی ... :)
- الان شلوغ ترین بخش شرکت، بخش ماست و آرومترین و ساکت ترین بخش، بخش اداری. قضیه کاملاً برعکس شده :) و حس کار و تمرکز بچه ها رو به روز بیشتر می شه :)
- من هم درسم تموم شد و فارغ التحصیل شدم :)
این ها سه تا از مهم ترین اخبار شرکت بود که گفتم حیفه اگه بهتون نگم.

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

سولماز هم رفت

سولماز هم از پارس آذرخش رفت بعد از 8-9 سال . البته اونهم ناراضی ، مثل من . مثل خیلی های دیگه.

کجای دنیا آخه اینجوریه؟ همه جای دنیا کارمندهایی که چندین سال به شرکت متعهد بودن و برای شرکت زحمت کشیدن و می ذارن روی سرشون.پارس آذرخش به راحتی چشمش رو بر روی تمامی زحمت های چند سال گذشته کارمندش می بنده و به راحتی از کارمندش می گذره و البته خوب جواب زحمت های اون ها رو می ده و با بهترین نحو ازش تشکر می کنن. الحق که دستشون درد نکنه.

شما را چه می شود ای روسای پارس آذرخش؟؟!!


پ.ن:امیدوارم که حداقل سولماز بتونه به حق ش برسه .

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

جوابیه

مینا جان پستی سرشار از احساس فرستادی گفتم نظر ندم خیلی بد میشه :)
این روزها شرکت خیلی خالی و سوت و کور شده، الان دیگه جای کسانی که رفتن واقعاً حس میشه :)
اما اوضاع بچه های باقیمانده در شرکت :
بعضی از بچه ها دیگه حس کار ندارن، بعضی ها دیگه آه نمی کشن چون هم صدا ندارن، بعضی ها انگیزه بیرون رفتن دخترونه ندارن چون که کمیم، بعضی ها اصلاً تهران نمیان و تو کیش موندن که جای خالیه همکارشونو نبینن، امااااااااااااااا .. بعضی ها هنوز اشتهای خوبی برای بستنی و ... دارن، بعضی ها هم اصلاً عوض نشدن :)
در هر حال چه میشه کرد زندگیه دیگه شاید اون بعضی ها به مرور زمان حالشون خوب بشه.
در ضمن مینا جان حال سروناز رو از خودم بپرس، خیلی حالش خوب، 50 سانت قد کشیده، اصلاً بی تابی تو رو نمی کنه :)
برای مینا آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشه و فعالیتشو تو وبلاگ ادامه بده.
مهناز

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

فقط به خاطر شما

بالاخره دفترچه خاطرات حضور من هم توی پارس آذرخش روز یکشنبه 21 شهریور 89 بسته شد اونم بعد از بیشتر از 6 سال و اندی. یک لحظه خاطرات حدودن 6 سال و نیم حضورم ، تو پارس آذرخش برام مرور میشه. وای چقدر خاطره. چه لحظه هایی رو اونجا گذروندم بعضی ها تلخ بعضی ها شیرین.خاطرات خوشم بسیار زیادن و شیرینی شون تلخی ها رو از ذهنم دور می کنه.

مهناز ، افروز، سولماز، طناز، مصطفی ، رضا، یاسر، افرازه، آقای ابراهیمی، شیرین، سعید، آقای رزاقی، سعیده، امیر، آقای حسنی،ندا، سهراب، فرنوش، فرزانه، فروغ، هدی ،آقای عریفی ، ..... از هر کدوم شون یه دنیا خاطره دارم :فروت تایم ها ، تولدها و افطاری ها، روزی که واحد بالا با امیر و یکسری از بچه ها جشن نامزدی گرفتیم برای 2 تا از همکاران ، روزی که آقای جراح من و مصطفی و رضا و هدی رو برد و توبیخمون کرد برای اینکه خیلی حرف میزنیم و واحد و گذاشتیم روی سرمون، تمرینات ورزشی با افروز و مهناز و سولماز و شیرین، برنامه های دخترونه مون، سوتی هایی که من می دادم و .... خلاصه یه دنیا خاطره دارم از شرکت هر روزش برام یه دنیا خاطره بود.

هر چند موقع تسویه حساب خیلی خیلی کم لطفی کردن در حقم و به بهانه های مختلف کم لطفی ها رو برام توجیه کردن ، و هر چند به خاطر این کم لطفی هایی که در حقم کردن هزاران هزار سوال مختلف در ذهنم ایجاد شد و فکرم و در گیر کرد و در ذهن خودم مدام دنبال دلیل گشتم براشون و خودمو با همه آدم هایی که اومدن و رفتن و بهشون محبت هایی شد سنجیدم و دیدم من چیزی از اون ها کمتر نذاشتم برای شرکت، هر چند که از تمام تلاش های صادقانه خودم به شرکت پشیمون شدم ، هر چند موقعی که از شرکت اومدم خستگی تمام این 6 سال موند روی دوشم، هرچند از تمام اون آدم هایی که می تونستن کاری بکنن و سکوت کردن مثل همیشه دلگیرم، هرچند حقم ضایع شد، بالاخره هر چند تا حدودی دلگیر ازشرکت اومدم بیرون ولی به یه بهانه خودم رو آروم کردم و اون وجود شما دوستای خوبم بود.و می تونم به جرات بگم که حاصل 6 سال تلاشم توی شرکت فقط و فقط شد دوستی با شماوبس. که البته داشته کمی هم نیست و من تا همیشه هم خواهم گفت که من بهترین بهترین همکارهای دنیا رو داشتم و بزرگترین برداشت من از شرکت بعد از 6 سال دوستی شما بود.

پس با این دلیل محکم خودم رو آروم می کنم و حضور شماها بهانه ایی می شه برای اینکه هنوز به برو بچه های پارس آذرخش احساس تعلق خاطر کنم و هنوز خودم رو جزیی از شما بدونم. به خاطر تمام دوستان خوبم، به خاطر تمام خاطرات خوش پارس آذرخش و به خاطر تمامی لحظه های با شما بودن. پس به خاطر شما هنوز خواهم نوشت .



پ.ن:

1.فراموش کردم که بگم 3 عدد خودکار و یه عدد ذره بین جهت روزگار پیری از برند معروف دیپلمات با آرم جعبه پارکر هم جز پکیج تقدیرنامه من بعد از 6 سال همکاری صادقانه بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

2. یه حدیث معروف از یه معصوم هست که میگه توی این مملکت اونی که درست کار می کنه و زحمت می کشه هیچوقت به حقش نمی رسه.حتی شما.پس زیاد خودت و ناراحت نکن.

3. یه روایت هست که می گه نه جیب من نه جیب شما به چاه نفت وصل نیست پس حقت و از چیب بغلی بردار که چیب اون ممکنه به چاه نفت وصل باشه.

4. یه ضرب المثل هم هست که می گه برای اونی تب کن که برات بمیره!!!

5.یه آیه هم هست که می گه ای ایمان آورندگان هر آیینه عبرت بگیرید از زندگی گذشتگان.



۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

رنجنامه

این روز های آخر توی پارس آذرخش تازه تازه دارم بعضی از همکارامو می شناسم!!!
رفتارها بسیار بسیار محبت آمیز. هرچی بگم کم گفتم !!!
از دعا برای اینکه زود تر از شرکت برم بگیرید تا داستان دیپورت شدن در فرودگاه برسید!!!
تازه تازه بعد از چندین سال همکاری و رفاقت بعضی از دوستان ابراز می نمایند که از ما خاطره ندارند و دنبال خاطره سازی هستن !!! اونم چه خاطراتی!!!!
از همه دردناک تر اینکه بعد از چندین سال زحمت و مشقت های بسیار زیاد برای این سفارشات من و هنوز صاحبش نمی دونن!!!! تازه از همه بدتر اینکه بعد از من صاحبش قراره بیاد و مسئولیت پیاده سازی رو هم بر عهده بگیره.

تقسیم اموال هم به سرعت انجام شد و چند روز قبل از اینکه من پامو از شرکت بذارم بیرون مراسم برگزار شد.
قندک رسید به افروز که می دونم مادر مهربونی براش خواهد بود.
سروناز رسید به مهناز ، که خیلی برای آینده ش دل نگرونم.
قاشق پیچکی م هم رسید به سعیده که بهش می گه قاشق سکته ایی.
مسئولیت صندوق هم به سعیده واگذار شد.
جا مدادی هم به آقای ابراهیمی رسید.
پکیج کامل لیست رستوران ها رو هم به یاسر دادم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

رستوران آرین

بالاخره من از پارس آذرخش رفتنی شدم.
اون موقعی که تغییر تحولات جدید داده شده توی شرکت و جای من بعد از 5 سال و 10 ماه تغییر کرد من هی گفتم این برای شرکت شگون نداره کسی گوشش بدهکار نبود که نبود حالا نتیجه اش شده اینکه من باید بعد از 6 سال با شرکت و بچه ها خداحافظی کنم.
آخرین مراسم بیرون رفتن با بچه ها هم برگزار شد روز 2 شنبه 15 شهریور ماه. رستوران آرین توی برج آرین رفتیم بهمراه ، آقای رزاقی، آقای ابراهیمی، امیر و افروز، آقای حسنی و بانو محترم ، آقای عریفی ، رضا جمشیدی، مهناز و شیرین، افرازه . خوش گذشت و جای همه اونهایی که نبودند هم بسیار خالی بود.
از همه دوستای خوبم ممنونم که اومدن و از هدیه زیبا شون هم بسیار بسیار ممنونم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

کله و پاچه

دومین برنامه افطاری در این ماه رمضان برگزار شد. اونم در طباخی گلچین نو توی خیابون ملاصدرا.چه کله پاچه ایی بود. چه کله پاچه ایی بود. خیلی خیلی چسبید. جای کله پاچه خوراش خالی .
دوستانی که ما رو توی این مراسم روحانی همراهی کردن، آقای رزاقی، آقای ابراهیمی، امیر عنبری و بانو افروز خانم، رضا جمشیدی، مهناز خانم و بنده.
البته ناگفته نماند که بعضی ها ما رو تا در کله پاچه یی همراهی کردن و خودشون رفتند رستوران بغلی و حلیم میل کردند.


۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

تولد تولدمون مبارک

تولد من و همزادم (یاسر) خیلی خیلی مبارک باشه .
با یک دنیا آرزوهای خوب برای هردومون. امیدوارم این تولد سرآغاز تجربه های جدید و خوب برامون باش.(چقدر خوردمون رو تحویل گرفتم :))))) ).
شاید این آخرین تولدی باشه که من و یاسر می تونیم با هم جشن بگیریم.

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

سوتی

دوغ شکلاتی بنوشید تا خنک (بخوانید khenk) شوید.بعضی وقتها هم شکلات دوغی میل نمایید.

پ.ن: از ذکر نام شاعر معذوریم!!!

افطاری بناب

بالاخره بعد از مدتهای مدیدی شاید یکسال ، روز دوشنبه 25 مرداد یه برنامه دورهم تونستیم برگزار کنیم شاید به برکت ماه مبارک رمضان.

مراسم پر فیض افطاری در رستوران بناب خیابون شیراز، همونجایی که 2 سال پیش هم یکبار مراسم افطاری رو برگزار کردیم، برگزار شد. برنامه ساعت 8 عصر به وقت محلی بود و بسی خوش گذشت در کنار حاج رضا ، آقا مهدی ابراهیمی، یاسر خان، ،آقا رضا عریفی، فرزانه جون ، فرنوش جان، سولماز خانم، سهراب خان، حاج مصطفی، طناز جون ، مهناز خانم و فواد خان. ا
لبته جای دوستانی هم که نبودن بسیار خالی بود،آقای رزاقی، امیر و افروز، آقای حسنی و بانو، و البته لیلا خانم افرازه و 100 البته شیرین جان.

حلیمی خوردیم و کبابی و چای خرما پهلویی و گپی زدیم و خوشی گذراندیم.

به امید تکرار این مراسمات.

3 ماه نامه

الان به یاد این وبلاگ متروک افتادم و گفتم بیام و 4 تا کلمه بنویسم و از این اوضاع اسفناک تنهایی نجاتش بدم.
تو این مدت 3 ماه اتفاقات زیادی افتاده ، بعضی هاشو که می شه می نویسم ؛ بعضی هاش رو هم که س.ی.ا.س.ی هستن سانسور می کنم. اینجا (برداشت آزاد) ما همگی دچار یه بیماری شدیم به اسم سانسور و خود سانسوری، نمی تونیم راحت حرفامونو بگیم.
از این حرفا که بگذریم ، بریم سر اصل مطلب :
  • 21 خرداد تولد شیرین بود و طبق رسم جدید همراه با یک کیک همبرگری جشن تولدش رو برگزار کردیم.شیرین شیرینم روزهای شادی در پیش داشته باشی.
  • سعید رو هم بالاخره راهی دیار غربت کردیم و یه مراسم گودبای پارتی کوچیک براش گرفتیم و کلی عکس انداختیم و خاطره براش آفریدیم اونم چه خاطراتی.سعید موفق باشی.
  • تیم محترم برنامه نویسی یعنی ما و برو بچ جامون رو با مدیریت عوض کردیم و به واحد وسط یعنی قلب شرکت منتقل شدیم. فقط یک جمله اضافه کنم که در جای جدید همه چی آرومه.بچه ها متشکریم.
  • برنامه های دخترونه مون همین جوری برگزار می شه ، ویونا و ری و دیزی و از همه محترم مراسم جلا دادن. دوستان خدا قوت.

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

یک معمای پیچیده

فرض کنید شخصی برای خرید یک دستگاه لپ تاپ که حداکثر 2 یا 3 سال قابل استفاده است و شاید اگر اهمیت و الویت ش رو بخواهیم تو زندگی مون از 1 تا 100 یه نمره ایی بدیم 20 باشه ، 3 ماه وقت صرف کنه!!!!!!!!!
این شخص برای انتخاب همسر که حدودا 30 سال در کنار هم زندگی خواهند کرد و قطعا اهمیتش در زندگی مون 100 خواهد بود چه مدت، وقت صرف خواهد کرد؟؟؟؟؟؟
به پاسخ های صحیح جوایز ارزنده ایی اعطا خواهد شد. بدون قید قرعه.

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

Vaghti bacheha sheitoon mishan bazi vaghta lazeme ke ...



به : همه اونا که پیچوندن

واقعا خدا رو خوش میاد آدم بره خارجه، ماشین بخره، متولد بشه، عملیات زیبایی انجام بده، از این چیزا چیه؟!! آها یادم اومد ویزا بگیره، مزدوج بشه، بلاخره فارغ التحصیل بشه، حتی بره کیش ... اونوقت شیرینی نده!!!!!!! واقعا چی باید بگه آدم؟ اصلا چی میشه گفت؟ Nothing
البته من که سهم شیرینی خودم رو دادم. ایناهاااااااااااا D:

ادامه همه چی خیلی آروم نیست2

لازم به ذکر می دونم که فسقلی دوست قندک نمرد بلکه به طرز بسیار بدی به قتل رسید (طفلی سقوط کرد) اون هم به دست مادرش !!

به آقای حسنی


آقای حسنی ما منتظر شیرینی هستیم و خواهیم بود به دلیل 2 دلیل خوشایند ذکر شده.

ادامه همه چی خیلی آروم نیست

مینا خانم چند تا خبرو فراموش کردند که من میگم براتون:
18- مینا خانم یک پرایدو سفید خریدن به اسم قنبر، ولی فعلاً نمیارتش، گذاشته خونه داره خاک می خوره. فکر کنم یکی از دلایل نیاوردنش اینکه به ما قول داده بود ما رو با قنبر ببره بیرون بگردونه !! البته خودش میگه گذاشته مدارس تعطیل بشه بعد بیاره !؟؟؟!!
19- این خبر خیلی قدیمیه ولی گفته نشد، طناز آبان ماه از این شرکت رفت یه شرکت دیگه، خدا رو شکر راضی هم هست. حالا نمی دونیم دلیلش خود شرکته یا ...
20- آقای حسنی هم ماشین خریدن ولی شیرینی ندادن ! ما منتظریم هنوز ...
خبرهای جدید متعاقباً اعلام خواهد شد :)


همه چی خیلی هم آروم نیست

مدتهاست ک اصلا اینجا نمی نویسیم این می تونه علل مختلفی داشته باشه، یکی اینکه حال نداریم بنویسیم، یاحال نمی کنیم بنویسیم، وقت نمی کنیم بنویسیم ، انگیزه نداریم بنویسیم یا هزار و یک دلیل دیگه ولی دلیلش این نبوده که چون هیچ خبری نیست ،نمی نویسیم.
  1. تولد طناز ، آقای حسنی ، آقای ابراهیمی، آقای رزاقی، آقای میرزایی، سولماز، افروز، افرازه و مهناز گذشت.خیلی گذشته ولی اینجا حتی یادمون نبود که تبریک بگیم. ولی چون از قدیم گفتن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است تولدشون رو تبریک می گیم و آرزو داریم به هر آرزویی که دارن برسن.
  2. روش تولدها تغییر کرده بدلیل بعضی مسائل سیاسی ، دیپلماتیک. دیگه از کادو و کادو بازی خبری نیست فقط و فقط کیک تولد.
  3. یاسر مزدوج شده که برای خودش و همسرش روزهای پر از عشقی رو آرزو داریم . البته این هم خیلی جدیدنیست فکر کنم 3-4 ماهی قدمت داشته باشه.
  4. شیرین رفت کیش و ماهی یک هفته میاد شرکت و بقیه روزها رو به صورت خیلی خارجی یعنی دیستنس با شرکت کار میکنه.
  5. مهناز خانم ، ابرو کمون دماغشون رو عمل نمودند . ولی بعد از گذشت حدود 3 ماه از ترس دادن شیرینی چسب رو از دماغشون بر نمی دارن !!!! شاید هم برای کلاس و این حرفا باشه.
  6. سولماز خانم دانشگاه قبول شدند فوق لیسانس ولی به یه فوق نمی خوان بسنده کنند و تصمیم دارن چند تا فوق بگیرن هی میره امتحان میده. هی میره امتحان میده. براش آرزوی موفقیت می کنیم و بهش افتخار می کنیم.
  7. سعیدا متخلص به جوانمردا دارن راهی دیار کفر میشن جهت ادامه تحصیل. البته خودشون این جوری می گفتن اوایل ولی جدیدن کاشف به عمل اومده که مقاصد دیگری هم دارن . برای ایشون هم آرزوی موفقیت داریم و امیدواریم به تمامی مقاصدشون با هم برسن.
  8. شیرین شیرینم هم فارغ التحصیل شد 7 الله اکبرش باشه برای اون هم آرزو داریم که دکتراش و بگیره . ولی بعضی از تنبل ها که از ذکر نامشون خودداری می کنیم پروژه شون رو تمدید کردن.
  9. آقای حسنی هم بالاخره ، الرغم تمامی موانعی که سر راهشون سبز می شد با قضا و قدر مبارزه کردن و اقدام کردن برای خارجه که امیدواریم همه کارهاشون به خوبی پیش بره و به زودی راهی دیار خارجه بشن.
  10. طناز ویزا استرالیاش اومده ولی داره کلاس میزاره برای کفار و می گه نمیام. از اونا اصرار از ایشون انکار و از ما تشویق.
  11. دیگه مثل قدیم نمی شه که برنامه های گروهی بذاریم نمی دونم چرا شاید به همون دلایلی که اینجا نمی نویسیم ولی در اجرای برنامه های دخترونه موفق بودیم به خصوص برنامه دیزی خوری. اونم چه دیزی یییییییی.
  12. آهان یک خبر مهم دیگه اینکه کلیسای وانگ منتقل شده به یکی از شهرهای ایتالیا حالا یا واتیکان یا رم یا میلان . حالا شهر ش خیلی مهم نیست مهم کشورش که ایتالیاست. حالا اگر احیانن فهمیدیم که به کدوم شهر
    منتقل شده حتما به اطلاع تون می رسونم.
  13. برنام های آیس کریم تایم، آب طالبی تایم و شیرینی تایم همچنان پرشور و پربار مثل سابق به قوت خودش باقیه. اگر چه کما فی السابق اختلافات در مورد نوع تایم وجودداره.
  14. یک خبر خیلی خیلی مهم و غیر قابل تصور اینکه واحدمون از سال جدید کاغذ دیواری شده و آبرومندانه شده .
  15. بعضی از همکاران هم در مراحل خواستگاری و این حرفا هستند و باز هم بعد از مشخص شدن دقیق ، اطلاع رسانی خواهم کرد فعلا از فاش کردن نامشون خودداری می کنم.
  16. دیگه اینکه اکثرا داریم قراضه می شیم و کمر درد و پا درد و زانو درد بین بپه ها شایع شده ولی هنوز از گلداسترول و کلداسترول و امثال این خبری نیست خدا رو شکر.
  17. پدر بزرگ آقای رزاقی فوت کردن هفته پیش. روحشون شاد .
  18. راستی گلدون نازینمم دوست قندک، فسقلی خشک شد و مرد)):
  19. یه خبر دیگه اینکه یک نفری که برای جلوگیری از غیبت اسمشو نمی گم، جشن تولدشو که فکر کنم حدود یکسال قولشو داده بود بسیار حرفه ایی پیچ دادن.جدن خیلی خیلی حرفه ایی بود.

دیگه فعلا خبر جدید دیگه ایی به ذهنم نمی رسه دیدی همه چی خیلی هم آروم نیست.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

:)

یادم باشد که زیبایی‌های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی‌های بزرگ باشند.
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می‌خواهم باشند.
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی‌تواند مرا با خود آشتی دهد.
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی‌تواند با دیگران مهربان باشد.


*******************************
*****دوستای گلم، سال نو مبارک*****
*******************************

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

جشن پایان سال

امسال جشن پایان سال رو رفتیم دربند...اول ناهار... بعد چای و قلیون... و در آخر هم آیس پک.
خیلی خیلی خوش گذشت. کلی خندیدیم. جای همه ی اونهایی که نبودند، خالی.

اونهایی که بودند به ترتیبی که یادم می آد :
سهراب، بهاره و روزبه، فواد، سمانه و مازیار، غزل و رضا، مهدی، محبوبه و وحید، فروغ و سولماز...
پی نوشت:
1. قبل از 5شنبه با مینا که تعداد رو حساب می کردیم، 29 نفر رو شمرده بودیم. 5شنبه فقط 13 نفر بودیم.
2. با اینکه کسی به مهدی نگفته بود و همون موقع از دربند بهش زنگ زدیم، خودش رو رسوند. یک کم بقیه یاد بگیرند خوبه!

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

جشن آخر سال

دوستان عزیزی که به این وبلاگ متروکه بینوا سر می زنن به استحضار می رسونم که قراره به زودی دور هم جمع بشیم :

تاریخ :5 شنبه 20 اسفند ماه
زمان:ساعت 1
به صرف : ناهار
میزبان: جیب خودمون
مناسبت: جشن آخر سال
مکان: بعدا میگم.

جهت رزرو جا :لطفا پیچندگان زودتر اعلام کنند.شرکت کنندگان هم با ذکر تعداد نفرات اعلام کنند.

با تشکر

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

باز هم ...

با سلام خدمت کلیه دوستان و با تشکر از نظرات شما
۱- باید خدمت شماعرض کنم که شماره محل کار امیر توی کیف من بود و اون بنده خدایی که کیف رو پیدا کرده بود به شماره ایشون زنگ زده بود.
۲- مطالبی که من در این مورد نوشتم همه در حد فرضیه است و دقیقا حق با شماست و باید انسان کاری رو انجام بده که عقل و منطقش بهش میگه ولی نظرات شما هم در حد فرضیه است و نمی توان هیچ کدام با به طور قطع تایید کرد.
۳- کیف من دوباره به همون روش قبلی گم شد! با این تفاوت که اینبار تا امروز پیدا نشده. کیفهای قبلی رو من اینقدر استفاده میکردم تا پاره میشدند و یکی پیدا میشد یا بهم کادو تولد میداد یا میگفت بابا یه کیف پول برا خودت بگیر و در طول زندگی ۳۰ ساله سابقه نداشته که من مدرک یا کیف یا چیزی مثل اینا گم کنم. ولی در عرض ۳ هفته دو بار کیفم با کلیه مدارک همراهش گم شد.
۴- اختیار خیلی از مسائل دست ما نیست. با اعتقاد به این مساله زندگی برای افراد خیلی راحت تر میشه. ما باید کارمون رو(کاری که عقل میگه) انجام بدیم. نتیجش دست خداست یا اگه کسانی به خدا اعتقاد ندارند دست شانس و تقدیر و ماوراء الطبیعه و ماهیت طببعت و ... از این چیزاست و کاری از دست ما بر نمیاد.
۵- به امید دیدار