۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

رنجنامه

این روز های آخر توی پارس آذرخش تازه تازه دارم بعضی از همکارامو می شناسم!!!
رفتارها بسیار بسیار محبت آمیز. هرچی بگم کم گفتم !!!
از دعا برای اینکه زود تر از شرکت برم بگیرید تا داستان دیپورت شدن در فرودگاه برسید!!!
تازه تازه بعد از چندین سال همکاری و رفاقت بعضی از دوستان ابراز می نمایند که از ما خاطره ندارند و دنبال خاطره سازی هستن !!! اونم چه خاطراتی!!!!
از همه دردناک تر اینکه بعد از چندین سال زحمت و مشقت های بسیار زیاد برای این سفارشات من و هنوز صاحبش نمی دونن!!!! تازه از همه بدتر اینکه بعد از من صاحبش قراره بیاد و مسئولیت پیاده سازی رو هم بر عهده بگیره.

تقسیم اموال هم به سرعت انجام شد و چند روز قبل از اینکه من پامو از شرکت بذارم بیرون مراسم برگزار شد.
قندک رسید به افروز که می دونم مادر مهربونی براش خواهد بود.
سروناز رسید به مهناز ، که خیلی برای آینده ش دل نگرونم.
قاشق پیچکی م هم رسید به سعیده که بهش می گه قاشق سکته ایی.
مسئولیت صندوق هم به سعیده واگذار شد.
جا مدادی هم به آقای ابراهیمی رسید.
پکیج کامل لیست رستوران ها رو هم به یاسر دادم.

۲ نظر:

vahid گفت...

ناراحت نباش
میری اونور آب به ریش و سبیل داشته و نداشتشون میخندی!

Solmaz گفت...

مگه قرار نبود سروناز رو بدی به من؟؟؟