۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

جوابیه

مینا جان پستی سرشار از احساس فرستادی گفتم نظر ندم خیلی بد میشه :)
این روزها شرکت خیلی خالی و سوت و کور شده، الان دیگه جای کسانی که رفتن واقعاً حس میشه :)
اما اوضاع بچه های باقیمانده در شرکت :
بعضی از بچه ها دیگه حس کار ندارن، بعضی ها دیگه آه نمی کشن چون هم صدا ندارن، بعضی ها انگیزه بیرون رفتن دخترونه ندارن چون که کمیم، بعضی ها اصلاً تهران نمیان و تو کیش موندن که جای خالیه همکارشونو نبینن، امااااااااااااااا .. بعضی ها هنوز اشتهای خوبی برای بستنی و ... دارن، بعضی ها هم اصلاً عوض نشدن :)
در هر حال چه میشه کرد زندگیه دیگه شاید اون بعضی ها به مرور زمان حالشون خوب بشه.
در ضمن مینا جان حال سروناز رو از خودم بپرس، خیلی حالش خوب، 50 سانت قد کشیده، اصلاً بی تابی تو رو نمی کنه :)
برای مینا آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشه و فعالیتشو تو وبلاگ ادامه بده.
مهناز

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

فقط به خاطر شما

بالاخره دفترچه خاطرات حضور من هم توی پارس آذرخش روز یکشنبه 21 شهریور 89 بسته شد اونم بعد از بیشتر از 6 سال و اندی. یک لحظه خاطرات حدودن 6 سال و نیم حضورم ، تو پارس آذرخش برام مرور میشه. وای چقدر خاطره. چه لحظه هایی رو اونجا گذروندم بعضی ها تلخ بعضی ها شیرین.خاطرات خوشم بسیار زیادن و شیرینی شون تلخی ها رو از ذهنم دور می کنه.

مهناز ، افروز، سولماز، طناز، مصطفی ، رضا، یاسر، افرازه، آقای ابراهیمی، شیرین، سعید، آقای رزاقی، سعیده، امیر، آقای حسنی،ندا، سهراب، فرنوش، فرزانه، فروغ، هدی ،آقای عریفی ، ..... از هر کدوم شون یه دنیا خاطره دارم :فروت تایم ها ، تولدها و افطاری ها، روزی که واحد بالا با امیر و یکسری از بچه ها جشن نامزدی گرفتیم برای 2 تا از همکاران ، روزی که آقای جراح من و مصطفی و رضا و هدی رو برد و توبیخمون کرد برای اینکه خیلی حرف میزنیم و واحد و گذاشتیم روی سرمون، تمرینات ورزشی با افروز و مهناز و سولماز و شیرین، برنامه های دخترونه مون، سوتی هایی که من می دادم و .... خلاصه یه دنیا خاطره دارم از شرکت هر روزش برام یه دنیا خاطره بود.

هر چند موقع تسویه حساب خیلی خیلی کم لطفی کردن در حقم و به بهانه های مختلف کم لطفی ها رو برام توجیه کردن ، و هر چند به خاطر این کم لطفی هایی که در حقم کردن هزاران هزار سوال مختلف در ذهنم ایجاد شد و فکرم و در گیر کرد و در ذهن خودم مدام دنبال دلیل گشتم براشون و خودمو با همه آدم هایی که اومدن و رفتن و بهشون محبت هایی شد سنجیدم و دیدم من چیزی از اون ها کمتر نذاشتم برای شرکت، هر چند که از تمام تلاش های صادقانه خودم به شرکت پشیمون شدم ، هر چند موقعی که از شرکت اومدم خستگی تمام این 6 سال موند روی دوشم، هرچند از تمام اون آدم هایی که می تونستن کاری بکنن و سکوت کردن مثل همیشه دلگیرم، هرچند حقم ضایع شد، بالاخره هر چند تا حدودی دلگیر ازشرکت اومدم بیرون ولی به یه بهانه خودم رو آروم کردم و اون وجود شما دوستای خوبم بود.و می تونم به جرات بگم که حاصل 6 سال تلاشم توی شرکت فقط و فقط شد دوستی با شماوبس. که البته داشته کمی هم نیست و من تا همیشه هم خواهم گفت که من بهترین بهترین همکارهای دنیا رو داشتم و بزرگترین برداشت من از شرکت بعد از 6 سال دوستی شما بود.

پس با این دلیل محکم خودم رو آروم می کنم و حضور شماها بهانه ایی می شه برای اینکه هنوز به برو بچه های پارس آذرخش احساس تعلق خاطر کنم و هنوز خودم رو جزیی از شما بدونم. به خاطر تمام دوستان خوبم، به خاطر تمام خاطرات خوش پارس آذرخش و به خاطر تمامی لحظه های با شما بودن. پس به خاطر شما هنوز خواهم نوشت .



پ.ن:

1.فراموش کردم که بگم 3 عدد خودکار و یه عدد ذره بین جهت روزگار پیری از برند معروف دیپلمات با آرم جعبه پارکر هم جز پکیج تقدیرنامه من بعد از 6 سال همکاری صادقانه بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

2. یه حدیث معروف از یه معصوم هست که میگه توی این مملکت اونی که درست کار می کنه و زحمت می کشه هیچوقت به حقش نمی رسه.حتی شما.پس زیاد خودت و ناراحت نکن.

3. یه روایت هست که می گه نه جیب من نه جیب شما به چاه نفت وصل نیست پس حقت و از چیب بغلی بردار که چیب اون ممکنه به چاه نفت وصل باشه.

4. یه ضرب المثل هم هست که می گه برای اونی تب کن که برات بمیره!!!

5.یه آیه هم هست که می گه ای ایمان آورندگان هر آیینه عبرت بگیرید از زندگی گذشتگان.



۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

رنجنامه

این روز های آخر توی پارس آذرخش تازه تازه دارم بعضی از همکارامو می شناسم!!!
رفتارها بسیار بسیار محبت آمیز. هرچی بگم کم گفتم !!!
از دعا برای اینکه زود تر از شرکت برم بگیرید تا داستان دیپورت شدن در فرودگاه برسید!!!
تازه تازه بعد از چندین سال همکاری و رفاقت بعضی از دوستان ابراز می نمایند که از ما خاطره ندارند و دنبال خاطره سازی هستن !!! اونم چه خاطراتی!!!!
از همه دردناک تر اینکه بعد از چندین سال زحمت و مشقت های بسیار زیاد برای این سفارشات من و هنوز صاحبش نمی دونن!!!! تازه از همه بدتر اینکه بعد از من صاحبش قراره بیاد و مسئولیت پیاده سازی رو هم بر عهده بگیره.

تقسیم اموال هم به سرعت انجام شد و چند روز قبل از اینکه من پامو از شرکت بذارم بیرون مراسم برگزار شد.
قندک رسید به افروز که می دونم مادر مهربونی براش خواهد بود.
سروناز رسید به مهناز ، که خیلی برای آینده ش دل نگرونم.
قاشق پیچکی م هم رسید به سعیده که بهش می گه قاشق سکته ایی.
مسئولیت صندوق هم به سعیده واگذار شد.
جا مدادی هم به آقای ابراهیمی رسید.
پکیج کامل لیست رستوران ها رو هم به یاسر دادم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

رستوران آرین

بالاخره من از پارس آذرخش رفتنی شدم.
اون موقعی که تغییر تحولات جدید داده شده توی شرکت و جای من بعد از 5 سال و 10 ماه تغییر کرد من هی گفتم این برای شرکت شگون نداره کسی گوشش بدهکار نبود که نبود حالا نتیجه اش شده اینکه من باید بعد از 6 سال با شرکت و بچه ها خداحافظی کنم.
آخرین مراسم بیرون رفتن با بچه ها هم برگزار شد روز 2 شنبه 15 شهریور ماه. رستوران آرین توی برج آرین رفتیم بهمراه ، آقای رزاقی، آقای ابراهیمی، امیر و افروز، آقای حسنی و بانو محترم ، آقای عریفی ، رضا جمشیدی، مهناز و شیرین، افرازه . خوش گذشت و جای همه اونهایی که نبودند هم بسیار خالی بود.
از همه دوستای خوبم ممنونم که اومدن و از هدیه زیبا شون هم بسیار بسیار ممنونم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

کله و پاچه

دومین برنامه افطاری در این ماه رمضان برگزار شد. اونم در طباخی گلچین نو توی خیابون ملاصدرا.چه کله پاچه ایی بود. چه کله پاچه ایی بود. خیلی خیلی چسبید. جای کله پاچه خوراش خالی .
دوستانی که ما رو توی این مراسم روحانی همراهی کردن، آقای رزاقی، آقای ابراهیمی، امیر عنبری و بانو افروز خانم، رضا جمشیدی، مهناز خانم و بنده.
البته ناگفته نماند که بعضی ها ما رو تا در کله پاچه یی همراهی کردن و خودشون رفتند رستوران بغلی و حلیم میل کردند.