۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

زندگی را نخواهیم فهمید اگر....

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.
زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.
زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم.
فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است. یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند. از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.

__._,_.___

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

سرشار از نا گفته ها

دلتنگي هاي آدمي را

باد ترانه اي مي خواند

روياهايش راBold

آسمان پر ستاره نا ديده مي گيرد

و هر دانه برفي به اشكي نريخته ميماند

سكوت سرشار از نا گفته هاست،

از حركات ناكرده

اعتراف به عشق هاي نهان ،

و شگفتي هاي به زبان نيامده

در اين سكوت حقيقت ما نهفته است...

حقيقت تو

و من...

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

بازم ...

شب قبل از باز کردن حساب برا کانادا یک ساعت طول کشید تا شناسنامه ام رو پیدا کنم و جالبه که روز قبل ازش استفاده کرده بودم. خلاصه اینکه باعث شد که فرداش دیر از خواب بیدار شم و باز کردن حساب افتاد برای یک روز بعدش. غروب همون روز کیف پولم که حاوی کارت ملی ، گواهینامه ، عابر بانک و ... بود توی تاکسی گم شد و من ... اومدم خونه. فکر اینکه باید یکی دو ماه دنبال کارت ملی و گواهینامه بدوم تا صادر بشه و اینکه نمی تونم از حسابم پول برداشت کنم و غیره بدجوری رو مخم بود. ولی خب طبق معمول خودم رو ... میکردم که اینم حتما حکمتی داره و دو حالت وجود داره : اگه خدا وجود داره و اون داره یه کارایی می کنه احتمالا داری امتحان میشی و شاید هم چیزی میخواد بهت بگه و اگر هم که وجود نداره اینم جزو قوانین طبیعته و باید بپذیری و ناراحت شدن سودی برات نداره . فرداش آقای امیر عنبری زنگ زد که رفتی و خبری ازت نیست و از این حرفا و منم گفتم که اینقدر بلا سرم اومده که دیگه همه چی یادم رفته اونم گفت از جمله گم شدن مدارکت ! برق سه فاز از سرم پرید، گفتم تو از کجا خبر داری ؟ گفت یه بنده خدایی به من زنگ زده و گفته که کیفت رو پیدا کرده . طرفی که کیفم رو پیدا کرده بود مدارکو برد خونه تحویل داد ( چه آقای بهربونی! ).

قابل ذکره که به دلیل اینکه همون روز رفتم حسابم رو بستم و کارت رو سوزوندم نمی تونم پول برداشت کنم و فرم های اولیه مهاجرت رو تا یک هفته دیگه نمی تونم ارسال کنم.

به نظر شما خدا نمیخواد به من بگه که بشین سر جاتو بی خیال مهاجرت شو و همین ایرانم از سرت زیاده . الان 4 ساله که میخوام مهاجرت کنم و هردفعه یه مساله پیش میومد که عقبش مینداختم و حالا هم که جدی شدم داره این داستانا پیش میاد.

خلاصه اگه کسی از برو بچز با خدا سرو سری، متالینکی، اتصال پرسرعتی، پارتی ای ... داره یه سوال ازش بکنه که داستان چیه اینقدر مارو الاف نکنه اگه قراره نریم یا خوب نیست که بریم صاف و پوست کنده بگه بی خیال و اینقدر خودمون رو اذیت نکنیم .