زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.
این وبلاگ متعلق به کلیه برو بچه هایی ست که زمانی عضو پارس آذرخش بودند و هستند. و اعلام می شود این یک وبلاگ خصوصی بوده و هیچگونه وابستگی به شرکت ندارد.
۱۳۸۸ آذر ۲۴, سهشنبه
زندگی را نخواهیم فهمید اگر....
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
سرشار از نا گفته ها
دلتنگي هاي آدمي را
باد ترانه اي مي خواند
روياهايش را
آسمان پر ستاره نا ديده مي گيرد
سكوت سرشار از نا گفته هاست،
از حركات ناكرده
اعتراف به عشق هاي نهان ،
و شگفتي هاي به زبان نيامده
در اين سكوت حقيقت ما نهفته است...
حقيقت تو
۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه
بازم ...
شب قبل از باز کردن حساب برا کانادا یک ساعت طول کشید تا شناسنامه ام رو پیدا کنم و جالبه که روز قبل ازش استفاده کرده بودم. خلاصه اینکه باعث شد که فرداش دیر از خواب بیدار شم و باز کردن حساب افتاد برای یک روز بعدش. غروب همون روز کیف پولم که حاوی کارت ملی ، گواهینامه ، عابر بانک و ... بود توی تاکسی گم شد و من ... اومدم خونه. فکر اینکه باید یکی دو ماه دنبال کارت ملی و گواهینامه بدوم تا صادر بشه و اینکه نمی تونم از حسابم پول برداشت کنم و غیره بدجوری رو مخم بود. ولی خب طبق معمول خودم رو ... میکردم که اینم حتما حکمتی داره و دو حالت وجود داره : اگه خدا وجود داره و اون داره یه کارایی می کنه احتمالا داری امتحان میشی و شاید هم چیزی میخواد بهت بگه و اگر هم که وجود نداره اینم جزو قوانین طبیعته و باید بپذیری و ناراحت شدن سودی برات نداره . فرداش آقای امیر عنبری زنگ زد که رفتی و خبری ازت نیست و از این حرفا و منم گفتم که اینقدر بلا سرم اومده که دیگه همه چی یادم رفته اونم گفت از جمله گم شدن مدارکت ! برق سه فاز از سرم پرید، گفتم تو از کجا خبر داری ؟ گفت یه بنده خدایی به من زنگ زده و گفته که کیفت رو پیدا کرده . طرفی که کیفم رو پیدا کرده بود مدارکو برد خونه تحویل داد ( چه آقای بهربونی! ).
قابل ذکره که به دلیل اینکه همون روز رفتم حسابم رو بستم و کارت رو سوزوندم نمی تونم پول برداشت کنم و فرم های اولیه مهاجرت رو تا یک هفته دیگه نمی تونم ارسال کنم.
به نظر شما خدا نمیخواد به من بگه که بشین سر جاتو بی خیال مهاجرت شو و همین ایرانم از سرت زیاده . الان 4 ساله که میخوام مهاجرت کنم و هردفعه یه مساله پیش میومد که عقبش مینداختم و حالا هم که جدی شدم داره این داستانا پیش میاد.
خلاصه اگه کسی از برو بچز با خدا سرو سری، متالینکی، اتصال پرسرعتی، پارتی ای ... داره یه سوال ازش بکنه که داستان چیه اینقدر مارو الاف نکنه اگه قراره نریم یا خوب نیست که بریم صاف و پوست کنده بگه بی خیال و اینقدر خودمون رو اذیت نکنیم .