هه هه ، صندلی کار کرد ولی زورش خیلی کم بود و فقط تونست از پارس آذرخش بندازه یه سه چهار کیلومتر اونورتر!
حیف شد شاید صندلی های شرکت جدید بهتر باشن و حتی برا من هم کار کنن . خلاصه من رفتم ولی یاد نامم رو گرامی بدارین لطفا.
اینم بگیرین :
يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه…
جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم…
منشي مي پره جلو و ميگه: اول من ، اول من!
من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم !
پوووف! منشي ناپديد ميشه ......
! بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من ، حالا من
من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي نوشيدني ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه…
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه…
مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر