۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

:)

یادم باشد که زیبایی‌های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی‌های بزرگ باشند.
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می‌خواهم باشند.
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی‌تواند مرا با خود آشتی دهد.
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی‌تواند با دیگران مهربان باشد.


*******************************
*****دوستای گلم، سال نو مبارک*****
*******************************

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

جشن پایان سال

امسال جشن پایان سال رو رفتیم دربند...اول ناهار... بعد چای و قلیون... و در آخر هم آیس پک.
خیلی خیلی خوش گذشت. کلی خندیدیم. جای همه ی اونهایی که نبودند، خالی.

اونهایی که بودند به ترتیبی که یادم می آد :
سهراب، بهاره و روزبه، فواد، سمانه و مازیار، غزل و رضا، مهدی، محبوبه و وحید، فروغ و سولماز...
پی نوشت:
1. قبل از 5شنبه با مینا که تعداد رو حساب می کردیم، 29 نفر رو شمرده بودیم. 5شنبه فقط 13 نفر بودیم.
2. با اینکه کسی به مهدی نگفته بود و همون موقع از دربند بهش زنگ زدیم، خودش رو رسوند. یک کم بقیه یاد بگیرند خوبه!