۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

قندک جدید

خاله فرزانه برای قندک لباس نو خریده . خاله افروز گلسر و هدفن نو خریده . خلاصه پس از طی یک ماجرای کاملا خشونت بار که از بیان آن جدا معذورم ، قندک رو این روزا با یک شکل و شمایل جدید می تونید ببینید.
فقط از خداوند متعال صمیمانه درخواست دارم که مرحمت نماید که این حال و روز خوش قندک پایدار باشد وگرنه مجرم قصاص باید گردد.

آقای مهدی ابراهیمی تولدتان مبارک

همکار عزیز آقای مهدی ابراهیمی تولدتان را تبریک می گیم و امیدواریم که روزهایی سرشار از شادی و موفقیت در پیش رو داشته باشید.
بهترین ها تقدیم شما.

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

Neda's Goodbye Party

نمی دونم این مطلبی که مینا گذاشته، چرا برای من نمایش داده نمی شه.
برای همین خودم دست به کار شدم تا این پست رو بذارم.

ندا جون، مرسی از جشن خداحافظی. خیلی بهمون خوش گذشت.
برای تو و علی روزهای سرشار از شادی و موفقیت رو آرزو می کنیم.
پ.ن. کوآلای من یادت نره...

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

بهترین همکاران

من تاکنون در شرکتهای زیادی کار کرده ام (5 تا) و دوستان خیلی زیادی هم
داشتم و دارم ولی تجربه بهم نشون داده بود که غیر از دوستان دوران
دانشگاه بقیه رو (محیط کار، سربازی و ...) خیلی نباید جدی بگیرمشون تا
اینکه رسیدم به پارس آذرخش و متوجه شدم که در این مورد هم مثل بقیه مسائل استثنا وجود داره .
دوستان پارس آذرخشی شیرین ترین خاطره رو از دوست/همکار بودن، برای
من رقم زدند. به "با شما بودن" افتخار می کنم و امیدوارم که همیشه موفق و
سربلند باشین

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

Goodbye پارتی ندا

بهاره جان تولدت مبارک

بهاره جان 4 بهمن ماه سالروز تولدت را صمیمانه تبریک میگیم .امیدواریم همیشه شاد و موفق و سلامت باشی.

وحید آقا تولدتان مبارک

سوم بهمن تولد دوست و همکار خوبمون وحید آقای حسنی بود.
بهترین ها رو برایش آرزو داریم و تولدش را صمیمانه تبریک می گوییم.
به امید سواحل نیوزیلند. به امید روزهایی بهتر.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

اولین همایش کتابخانه دیجیتال

روز گذشته 30/10/87 شرکت به مناسبت بیستمین سال فعالیت خود ، نخستین همایش کتابخانه دیجیتال را در هتل سیمرغ تهران برگزار کرد. که به گفته دوستان همایش با استقبال بسیار خوبی هم برگزار شده بود.و بسیار هم پربار بوده است .
برای شرکت و همه دوستان و همکاران آرزوی موفقیت روز افزون داریم.
براي كسب اطلاعات بيشتر در مورد همایش به این لينك یه سری بزنید.

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

مغايرتهاي زمان ما > >

Today we have bigger houses and smaller families; more> conveniences, but less time > > ما امروزه خانه هاي بزرگتر اما> خانواده هاي کوچکتر داريم؛ راحتي> بيشتر اما زمان کمتر > >
we have more degrees, but less common sense; more> knowledge, but less judgment > > مدارک تحصيلي بالاتر اما درک> عمومي پايين تر ؛ آگاهي بيشتر اما> قدرت تشخيص کمتر داريم > >
We have more experts, but more problems; more medicine, but> less wellness > > متخصصان بيشتر اما مشکلات نيز> بيشتر؛ داروهاي بيشتر اما سلامتي> کمتر > >
We spend too recklessly, laugh too little, drive too fast,> get to angry too quickly, stay up too late, get up too> tired, read too little, watch TV too often, and pray too> seldom > >
بدون ملاحظه ايام را مي گذرانيم،> خيلي کم مي خنديم، خيلي تند> رانندگي مي کنيم، خيلي زود عصباني> مي شويم، تا ديروقت بيدار مي> مانيم، خيلي خسته از خواب برمي> خيزيم، خيلي کم مطالعه مي کنيم،> اغلب اوقات تلويزيون نگاه مي کنيم> و خيلي بندرت دعا مي کنيم > >
We have multiplied our possessions, but reduced our values.> We talk too much, love too little and lie too often > > چندين برابر مايملک داريم اما> ارزشهايمان کمتر شده است. خيلي> زياد صحبت مي کنيم، به اندازه کافي> دوست نمي داريم و خيلي زياد دروغ> مي گوييم > >
We've learned how to make a living, but not a life;> we've added years to life, not life to years > > زندگي ساختن را ياد گرفته ايم اما> نه زندگي کردن را ؛ تنها به زندگي> سالهاي عمر را افزوده ايم و نه> زندگي را به سالهاي عمرمان > >
We have taller buildings, but shorter tempers; wider> freeways, but narrower viewpoints > > ما ساختمانهاي بلندتر داريم اما> طبع کوتاه تر، بزرگراه هاي پهن تر> اما ديدگاه هاي باريکتر > >
We spend more, but have less; we buy more, but enjoy it> less > > بيشتر خرج مي کنيم اما کمتر> داريم، بيشتر مي خريم اما کمتر لذت> مي بريم >
> We've been all the way to the moon and back, but have> trouble crossing the street to meet the new neighbor > > ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما> قادر نيستيم براي ملاقات همسايه> جديدمان از يک سوي خيابان به آن سو> برويم > >
We've conquered outer space, but not inner space.> We've split the atom, but not our prejudice > > فضاي بيرون را فتح کرده ايم اما نه> فضاي درون را، ما اتم را شکافته> ايم اما نه تعصب خود را > > > >
we write more, but learn less; plan more, but accomplish> less > > بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي> گيريم، بيشتر برنامه مي ريزيم اما> کمتر به انجام مي رسانيم > >
We've learned to rush, but not to wait; we have higher> incomes, but lower morals > > عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر> کردن، درآمدهاي بالاتري داريم اما> اصول اخلاقي پايين تر > >
We build more computers to hold more information, to> produce more copies, but have less communication. We are> long on quantity, but short on quality > > کامپيوترهاي بيشتري مي سازيم تا> اطلاعات بيشتري نگهداري کنيم، تا> رونوشت هاي بيشتري توليد کنيم،> اما ارتباطات کمتري داريم. ما کميت> بيشتر اما کيفيت کمتري داريم > >
These are the times of fast foods and slow digestion; tall> men and short character; steep profits and shallow> relationships > > اکنون زمان غذاهاي آماده اما دير> هضم است، مردان بلند قامت اما> شخصيت هاي پست، سودهاي کلان اما> روابط سطحي > >
More leisure and less fun; more kinds of food, but less> nutrition; two incomes, but more divorce; fancier houses,> but broken homes > > فرصت بيشتر اما تفريح کمتر، تنوع> غذاي بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛> درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛> منازل رويايي اما خانواده هاي از> هم پاشيده > >
That's why I propose, that as of today, you do not keep> anything for a special occasion, because every day that you> live is a special occasion > > بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم> از امروز شما هيچ چيز را براي> موقعيتهاي خاص نگذاريد، زيرا هر> روز زندگي يک موقعيت خاص است > >
Search for knowledge, read more, sit on your front porch> and admire the view without paying attention to your needs > > در جستجو دانش باشيد، بيشتر> بخوانيد، در ايوان بنشينيد و> منظره را تحسين کنيد بدون آنکه> توجهي به نيازهايتان داشته باشيد > > > >
Spend more time with your family and friends, eat your> favorite foods, and visit the places you love > > زمان بيشتري را با خانواده و> دوستانتان بگذرانيد، غذاي مورد> علاقه تان را بخوريد و جاهايي را> که دوست داريد ببينيد > >
Life is a chain of moment of enjoyment, not only about> survival > > زندگي فقط حفظ بقاء نيست، بلکه> زنجيره اي ازلحظه هاي لذتبخش است > > > >
Use your crystal goblets. Do not save your best perfume,> and use it every time you feel you want it > > از جام کريستال خود استفاده کنيد،> بهترين عطرتان را براي روز مبادا> نگه نداريد و هر لحظه که دوست> داريد از آن استفاده کنيد > >
Remove from your vocabulary phrases like 'one of these> days' and 'someday'. Let's write that letter> we thought of writing 'one of these days ' > > عباراتي مانند 'يکي از اين> روزها' و 'روزي' را از فرهنگ> لغت خود خارج کنيد. بياييد نامه اي> را که قصد داشتيم 'يکي از اين> روزها' بنويسيم همين امروز> بنويسيم > >
Let's tell our families and friends how much we love> them. Do not delay anything that adds laughter and joy to> your life > > بياييد به خانواده و دوستانمان> بگوييم که چقدر آنها را دوست> داريم. هيچ چيزي را که مي تواند به> خنده و شادي شما بيفزايد به تاُخير> نيندازيد > >
Every day, every hour, and every minute is special.. And> you don't know if it will be your last > > هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص> است و شما نميدانيد که شايد آن مي> تواند آخرين لحظه باشد > >
If you're too busy to take the time to send this> message to someone you love, and you tell yourself you will> send it 'one of these days '. Just think…'One> of these days ', you may not be here to send it ! > > اگر شما آنقدر گرفتاريد که وقت> نداريد اين پيغام را براي کسانيکه> دوست داريد بفرستيد، و به خودتان> مي گوييد که 'يکي از اين روزها'> آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنيد> ... 'يکي از اين روزها' ممکن است> شما اينجا نباشيد که آنرا بفرستيد!

بوی بد نفرت



معلم یک کودکستان ، به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آنان بازی کند او به آنان گفت که فردا هر کدام ، یک کیسه ی پلاستیکی بر دارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنان بدشان می آید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند .
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند . در کیسه برخی 2 ، برخی 3 ، برخی تا 5 سیب زمینی بود، معلم به بچه ها گفت :
" تا یک هفته هر جا که می روید پلاستیک های خود را ببرید ."
روزها به همین ترتیب گذشت ، کم کم بچه ها شروع به شکایت از بوی ناخوش سیب زمینیهای گندیده کردند ، به علاوه آنهایی که سیب زمینی بیشتری در کیسه خود داشتند از حمل بار سنگین خسته شده بودند ، پس از گذشت یک هفته، سرانجام بازی تمام شد و بچه ها راحت شدند .
معلم از بچه ها پرسید :
" از اینکه سیب زمینی ها را یک هفته با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید ؟ "
بچه ها از اینکه مجبور بودند سیب زمینی های بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلم ، منظور اصلی خود را از این بازی چنین توضیح داد :
" این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه ی آدمهایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می دارید و همه جا با خود می برید . بوی کینه و نفرت ، قلب شما را فا سد می کند و شما آن را همه جا با خود حمل می کنید ، حالا که شما بوی بد سیب زمینی را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

طناز جان تولدت مبارک.

تولد تولد تولدت مبارک.
طناز جان امیدواریم که امسال سال رسیدن به آرزوهات باشه.